راه است اگر به حضرتِ غم ما را
كردند اگر به عشق مَحرم ما را
اين جمله ، به حرمتِ « محمّد » داريم
هم نامِ « علي » ست اسمِ اعظم ما را
من فارغ از اضطرابِ ايمان و شَك ام
عشق است در اين ميانه سنگِ مَحَك ام
قرآن به صدوچهارده سوره مدان
من قاريِ سورة صد و بيست و يك ام
پيش از كه تبِ غرورِ خامت ببرد
عشق آمده تا به يك سلامت ببرد
كس زَهره ندارد كه به ننگت خواند
وقتي كه « علي » به حشر نامت ببرد
هرچند كه بايزيد و حلّاج نِيَم
غوّاصِ مكاشفاتِ معراج نِيَم
اين بس كه « محمّد » است ذكرِ نَفَسم
با عشقِ « علي » به هيچ محتاج نِيَم
آن شاهِ ولايت به سريرِ ازلي
در حضرتِ حق وليّ و بر خلق ولي
بعد از يدِ اقتدارِ دادارِ جلي
« لا حَولَ وَ لا قُوَّةَ اِلّا بِعَلي »
اين كهنهْ جنون كه آفتِ جان شده است
كفري ست كه سرماية ايمان شده است
وين ديوِ درون ، نه رامِ آئينِ من است
از نامِ « علي » ، ديو مسلمان شده است
يك عمر به سانِ باد ، هوهو زده ام
در مزبلة غبار ، اردو زده ام
جز اين نفسي كه مستِ نامِ « علي »ام
انگار كه بي پياله « يا هو » زده ام
حجّ است ، تملّقِ ولي گويم و بس
لبّيك به عهدِ ازلي گويم و بس
ذكرِ حقِ ديگري نمي دانم گفت
در دورِ طواف « ياعلي » گويم و بس
در شأنِ « علی » آیة نور آمده است
با نورِ « علی » آتشِ طور آمده است
چون هردو جهان طاقتِ اظهار نداشت
در ذاتِ « علی » حق به ظهور آمده است