مولا ی آسمانی
ازنسل ماه و آینه ونوراست ، مردی که چشم رو به سحر دارد
شبگرد خسته ای که در این ظلمت، از کوچه های کوفه گذر دارد
چشمان او حکایت معصومی، از قصه غریبی وتنهایی است
زخمی همیشه تازه به قلب او ،ازاین زمانه خون به جگر دارد
بغضی نهفته در نگهش پیداست، هر یار نورسیده که می بیند
خنجر به پشت بسته وخاموش است، یا در لباس خویش تبر دارد
غربت نشسته درهمه ی جانش، پر میزند مقابل چشمانش
بانوی قد خمیده ی معصومی، امشب دوباره تکیه به دردارد
چشمش خروش یک دل دریایی است، او همنشین سفره ی تنهایی است
با اینکه درکشاکش این میدان ، از دشنه های تشنه خبر دارد
امشب خبر دهید به نخلستان ،تیغی نشسته در طلب مهمان
"فزت ورب کعبه" بخوان ای عشق ! مولای کوفه عزم سفر دارد
از زخم های حادثه می خشکد، یاسی که پشت پنجره ها پیداست
چشمان کودکان همه می گویند :" بابا بنوش شیر اثر دارد"
پر می شود زباده ی لبخندش ، جام تمام آینه ها امشب
دل می دهد به روشنی تقدیر، اینبار شور تازه به سر دارد
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/5/15 در ساعت : 22:45:7
| تعداد مشاهده این شعر :
913
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.