شمشیری از اراده بیارید
یک تیغ از تبار ارادت
یک چارق از قبیله ی همت
پاتابه ای زعشق
پایی زپایداری وپویایی..
نفسی در اضطراب تباهی ها،
در منجلابِ غفلت ِخود مانده است
نفسی که در حضیض ِتعلق ها،
تفسیر شور بختی خود خوانده است
نفسی که در جمود وجنون دیریست
مانده است در تحیّروتنهایی
یاران ِوصل را خبر از او نیست....
باید زگرد بادِ شبیخون رَست
وز دشتهایِ پر تپش ِتشویش.
باید سرابِ بادیه را طی کرد، باید بهار ِحادثه را کاوید
باید شتاب را به عتاب آمیخت ،
فرصت کم است وبادیه ها در پیش...
مضرابِ شور رابه رباب آرید
تا درسماع ِشوق سر افشانم
من تشنه ی تلاطم یک عشقم ،
باید دل از میانه بر افشانم
شمشیری از اراده بیارید
یک تیشه از قبیله ی فرهاد، یک دشت از جنونِ محبت.
از باده ی سبوی شهیدان
یک ساتکین عروج بیارید
عشقی به استعاره بگیرید
می خواهم از هیاهوی ِ این شهر،
بر خیزم و زخویش گریزم
وز خویش، هر چه خویش بریزم
ای برق وباد وبارقه برخیز ،
کز بیکران ،سترون این خاگ
هنگامه ی ملال سر آید
باران مگر دوباره ببارد
صد کاروان بهار بر آید
شمشیری از اراده بیارید.....
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/5/9 در ساعت : 23:24:1
| تعداد مشاهده این شعر :
1030
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.