در خمیازه بعد از ظهر دستار ها
کلمه ای منفجر شد
شبکه های فربه هول کردند
فیلتر شدند دات کام های دنیا
اما تو می دانستی
دررژه پالتو پوستهای سفید و قرمز
و ساقهای استخوانی برّاق
رد تو را گم می کنند
ال ان بی های جهان !
...
تو در شهری دیگر متولد شده ای
درمحله ای که چشمهای عاشق فراوان است
کوچه هایش جدول ندارد
خلوت نکرده اند برای وزوزهای زنانه
وتریبونهایش به دنبال نام نیستند...
نمی دانم نامه چندم بود
که لخته های خون خواهرم
کلماتم را به رجم بستند
--------------------------------
--------------------------------
سطرهای بالا را به اشتباه خالی نگذاشته ام
می خواهم به یادم بیاوری که باید صبور باشم
نجیمه... نجیمه...
روزها کز کرده ام،
مانند سوزنبانی
درانتهای مورب ریلها
به انتظار قطاری
که از خطوط قهوه ای دستم رد شود!
شوخی نمی کنم نجیمه
ساعتها پیاده راه رفته ام
اما رگهای پایم
و عصبهای کفشم بیدارنبوده اند
تو پیاده که می رفتی
نه پوتینی داشتی نه تفنگی
دستهات بر بود از هیجان کنسرو های خالی
نه بر تختی خوابیدی
نه درای سی یو برایت حدیث کساء نذر کردند
در ظهر یک روز معطر
آنقدر پریدی که با خاک یکی شدی
حتی شناسایی نشدی از لباسهایت
عکسی شدی بر گوشه تاقچه
با نسیم دست تکان می دهی
مزار تو
تمام سنگ قبر های عاشق جهان است.
فاطمه قائدی
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/5/1 در ساعت : 0:38:18
| تعداد مشاهده این شعر :
1234
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.