همه اين اتفاق ها از صدا شروع شد
از آن ثانيه
كه در حلق ساعت گير كرد.
تا موعود مقرر
در پاركي كه قرارش بود
نيامده
جنون بزند به سر پرنده
و هي خودش را به شيشه بكوبد
دست كه مي تكاني
سايه خاكستر مي شود
و نقش تو روي آب
نقاشي مي كشد
با سر انگشت تان نازك اش
روي خيال اسب.
قدم كه مي زني
سايه به سايه
شمشير مي كشد
در شب
تا سكوت
تا باران
با ردي از نگاهت
تا دور دست هاي خالي از خيال
من بيمارم
يا هذيان در اين شعر
به شب مي زند
تا پرستارش تو باشي.
در مجالي كوتاه
دريا را به شكل تو روي ديوار قاب مي گيرم
سيب حرف مي زند
تو از بهشت رانده مي شوي
و درختان نه در نگاه تو
در خواب پنجره
با گيسوان ات هم بازي مي شوند
تو رج مي زني كلمات را
و من سيب هاي افتاده
از دامن تو را .
جاذبه از سيب نبود كه افتاد
چشم هاي تو
حكايت ديگري است
براي رانده شدن
از بهشت.
بيست و نهم / اردي بهشت ماه / نود و يك