یادش بخیر آن روزها...ای داد بیداد
عمری که مثل زلف هایم رفت بر باد
یادت می آید اولین دیدارمان را؟
آن روز بعد از ظهر توی نازی آباد...
در دست من گل بود و در چشمان تو اشک
از ترس آن روزی که شاید...آخر افتاد ...
تاریخ را صدبار باهم دوره کردیم
از ایستگاه شهر ری تا میرداماد
تاخیر...غیبت... آن طرف.... دلکندن از هم
وقتی نمی شد.... بی خیال درس و استاد
هرچند هم کوتاه پیشم می نشستی
مانند مستی غصه ها میرفت از یاد
_
تا غنچه میکردی لبت را پشت ما بود
گاهی نگاهی هرزه گاهی گشت ارشاد
+
لعنت به تقدیری که بین ما رقم خورد
چیزی که میگفتم نگو....درآخر افتاد
حالا کجایی؟ حرف هایم را شنیدی ؟
من را که یادت هست ..من ....ای داد بیداد
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/3/4 در ساعت : 5:17:2
| تعداد مشاهده این شعر :
1225
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.