دوباره ساعت این خانه، خواب می بیند
کویر تب زده، رویای آب می بیند
دوباره چشم غزل دور! شاعر این شهر
سوال مرغ سحر را جواب می بیند
یکی بیاید ودستی به روی دل بکشد
دوباره خواب بدِ اضطراب می بیند
یکی بیاید و حال مرا عوض بکند
که فال قهوه ی دل را خراب می بیند
عجیب نیست که تردید می کنم در عشق
سکان شکسته ، بلم را برآب می بیند
درست مثل کسی که میان شک و یقین
درون کاسه ی زهری، شراب می بیند
گناه عاشقی دل به گردن من نیست
دلم چنین عملی را ثواب می بیند
تفاوتی نکند پیر یا جوان باشی
چرا که عشق، تو را با نقاب می بیند
حساب بیش و کم غم مپرس از این دل
شکسته دل، غم خود بی حساب می بیند
دعای خسته دلان را چنان بها باشد
نخوانده، حضرت حق ، مستجاب می بیند.
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/2/4 در ساعت : 13:48:57
| تعداد مشاهده این شعر :
1241
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.