همپای روزگار، به پایت نشسته ام
با عشق و افتخار، به پایت نشسته ام
عمری در این خزان همیشه غریب، آه
دلخوش به یک بهار، به پایت نشسته ام
قلبی شکسته دارم و روحی شکسته تر
با این دو یادگار، به پایت نشسته ام
اینجا هوا، هوای غزل نیست، خوب من
یعنی که در غبار، به پایت نشسته ام
یعنی در این هجوم پر از ابتذال شهر
در اوج گیر و دار، به پایت نشسته ام
یعنی تمام من شده یک بمب ساعتی
تا مرز انفجار، به پایت نشسته ام
باور بکن که عمر کمی نیست، نازنین
ده سال آزگار، به پایت نشسته ام !
***
من فکر می کنم که تو هرگز نمی رسی
بیهوده این کنار، به پایت نشسته ام
پیچید دور گردن من، دست یک طناب
حتی به روی دار، به پایت نشسته ام
حالا جسد شدم و ببین شاعرانه تر
در بهت یک مزار، به پایت نشسته ام !
پائیز ۸۴-تهران
کلمات کلیدی این مطلب :
انتظار ،
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/2/2 در ساعت : 10:16:45
| تعداد مشاهده این شعر :
1117
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.