دوباره ساعت این خانه، خواب می بیند
کویر تب زده، رویای آب می بیند
دوباره چشم غزل دور! شاعر این شهر
شکوه مرغ سحر را کباب می بیند
یکی بیاید ودستی به روی دل بکشد
که باز خواب بدِ اضطراب می بیند
یکی بیاید و حال مرا عوض بکند
که فال قهوه دل را خراب می بیند
گناه عاشقی من به گردن من نیست
دلم چنین عملی را ثواب می بیند
تفاوتی نکند پیر یا جوان باشی
چرا که عشق، تو را با نقاب می بیند
دعای خسته دلان را چنان بها باشد
نگفته، حضرت حق ، مستجاب می بیند
حساب بیش و کم غم مپرس از این دل
شکسته دل، غم خود بی حساب می بیند.
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/2/1 در ساعت : 20:49:40
| تعداد مشاهده این شعر :
795
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.