سلام غم شیرینم
می خواهم برایت نامه ای بر بال قاصدک بنویسم
یادت هست کرمی را که میخواست
پروانه به دنیا آورد؟
غم نتوانستنش را به یاد داری؟
من و تو
پای درخت بید
لرزیدیم بر قصه گندمزار
و تنها باد نظاره گر
معاشقه غم و باران بود.
وقتی آغوش آسمان برای من و تو
ستاره شد
یادت هست
سبد عاریه گرفتیم
تا به چیدن ستاره عادت کنیم.
و شب را بی هیچ نگینی
با سیاهی مطلق
تنها بگذاریم!!
آه!
چه بگویم؟!
چه بگویم از شب زنده داری های
گل شب بو
که هر شب برای گرمی محفل ما
خودش را به آتش می کشید...
تو را دیر زمانیست که می شناسم
همان زمان که طفلی دو ساله بودم
تنها و بی سایه
در کویر تقدیر
با لبهای ترک خورده
چنگ بر دامن کویر میزدم
که شاید قطره ای آب
از مهر پشتیبانانم
سیرابم کند
دریغا!
سایه ای جز تو وفادار نبود
قنبرک وفادار
غم شیرین من..
حال من خوب است امروز باتو!
خوبیم را تو باور میکنی؟
تو وفادارترین سایه دنیایی......
ادامه دارد.......
آرزو (باران)
با سلام خدمت دوستان عزیز و اساتید محترم
سری نامه های باران بیشتر به حالت نثر است .شعر نبودن این مجموعه را ببخشایید..
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/1/18 در ساعت : 2:2:9
| تعداد مشاهده این شعر :
1401
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.