دختر خورشید
آسمان می گرید ازغم درعزای فاطمه
چشم گردون گشته بارانی برای فاطمه
احترامی اینچنین شایسته ، کی آید پدید
تا نخواهد خاطر او را خدای فاطمه
عصمت ِ آیینه ها را ، دامن او کوثر است
عشق ، مفهومی ست والا با ولای فاطمه
یا محمد ، چهره ی گل طاقت سیلی نداشت
کاش می خوردیم ما ، سیلی به جای فاطمه
ننگ و نفرین بر ستمکاری که پهلویش شکست
چون نبود این ناسپاسی ها سزای فاطمه
روز و شب غمگین و گریان بود در مرگ پدر
کوچه نا آرام شد از گریه های فاطمه
هیچ کس مثل علی با درد او همدرد نیست
هست تنها جان مولا آشنای فاطمه
می سپارد دختر خورشید را در شب به خاک
تا نگردد با خبر دشمن ز جای فاطمه
تا جهان باقیست ، تا خورشید تابش می کند
می طپد دلهای روشن در هوای فاطمه
دردمندانیم ما ، درمان درد اشتیاق
جای دیگر نیست جز دارالشفای فاطمه
محمد روحانی ( نجوا کاشانی )
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/1/17 در ساعت : 18:55:37
| تعداد مشاهده این شعر :
1476
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.