باسلام وادب واحترام/ قافیه وردیف سنگین که انتخاب کرده بودید وادارم کرد که سروده ی شما را چند بار بخوانم ، گاهی خوب از پس کاربرآمده بودید و گاهی درتنگنای قافیه ....ضمنا مصراع اول یک سوال برایم پیش آمد :
شدم مثل چشمی که وامانده باشد :
وامانده : ناتوان ، بیچاره و من حدس می زنم منظورشما بازماندن بود یعنی چشمی که بازمانده باشد .
شک از قلب من دورکن ، منطقی شو- چنان کن که راهت جدامانده باشد ؟!!!
یا : من آز آتش آه خودبیمناکم- مباداکه قلبت رها مانده باشد ؟!!
شرمنده از جسارت .موفق باشید
--------------------------------------------
سلام و احترام
ممنون از بذل توجهتان شاعر گرانمايه:در پاسخ بايد بگويم:
واماند گي چشم منظور همان ناتواني و بيچاره بودن آن در عدم تحمل شرايط سختيست كه شعر از آن ياد كرده...وگرنه باز ماندن چشم كه به معناي هشياري و مراقب بودن است در اينجا هيچ معنايي را مترتب نيست.
در مورد آن دوتا مصرع ديگر هم...شرح ماوقع است..بين تلاش براي رفتن و قليان احساس در مقابله با آن. لذا فرد از يك طرف آه مي كشد و از سوي ديگر نگران است مبادا آهش بگيرد..از يك طرف منطق فرمان به رفتن مي دهد و ازطرف ديگر اشك جلودارش مي شود. تناقض عريان مابين عقل و احساس در اين شعر به تصوير كشيده شده.