ـــــــــــــ
در من هرشب، سَرِشب
آدمی بهنامِ تو
با اقامهٔ تب
نه بهترتیبِ قدِّ دست وپا
تاتی تاتی، با سایهاش
از جنگِ جهانیِِ مجادلهٔ عقربهها
با معاملهٔ صدمجهولیِ مبادله با میزِکار
مرخص
از هاشورِ پلهها بدونِ تردید
پائین
و در خلسه،خسته
برمیگردد به سمتِ مدفنِ لانهٔ بی کاشانه!
در ایستگاه
آبستنِ خاطرات
با تریتِ بلیط در کاسهٔ چشم
سوارِ اتوبوس
وَ همپایِ چهار وچندی،چرخ
بی کیِ تبسّم بر
شک و یقینِ بیداریِ کاج
یا جیکجیکِ مستانهٔ گنجشگکان
یا خبرداغِ کلاغانِ آدم دیدهٔ ورپریده
با سرگیجهای دوار، بر آسفالت میدود!
ـ آنجا که نباید از خود پیاده،
وَ از خیالاتِ خیابان میگذرد
به کالبدِ بیروحِ کوچه میرسد
با شانهٔ کلید
فرقِ مویِ پریشانِ قفلِ در را باز
به ازدحامِ خانهٔ خالی وارد میشود
لباسِ بیخودش را درمیآورد
پاهایاش را
بی هرگزِ نبشِ قبر
از گلویِ کفش برمیدارد
رختِ باخودش را میپوشد
بی ناخنک و سرک،
به اتاقِ بی پذیراییِّ از صبحندیده
به سراغِ سروقتِ آشپزخانه میرود
سرخمــاهیِ کوچک لبها را
در تُنگِ تَنگِ لیوان میاندازد
جرعهجرعه آب مینوشد
به استقبالِ قوتِ لایموتِ غذا میرود
با کَـلَـک بهخود
از سفرهٔ خالیِ پُراز آه
بهجایِ نان ونمک و شعر و شب و ماه
تکرارِ بی دلبخواه میخورد
چایِ سرد میریزد
رادیو را روشن
بر رویِ موجِ سفسطه و مغلطه میگذارد
لمیده و لهیده بر زانویِ مبل
با انگشت بی انگشتر،بی حوصله
چالهٔ برمودایِ چُرت میکِشد
ـ دهاندره را میکُشد!
به اتاقعملِ خواب میرود
دلاش را برایِ جایِ گرم ونرم صابون میزند
وَ ناگهان...
وَ ناگهان...
وَ ناگهان...
تا چشماناش میافتد
به عکــسِ برعکسِ من
به روبانِ سیــــاهِ قاب
به شمـــعهایِ شلختهٔ لُختِ تنپُخته
یادش میآید
درست یا نادرست ۱۰۰۸۰ دقیقه پیش
در گرگ ومیشِ مردماناش
اندازهٔ یکعمر بی منّت و زحمت
با لکنت مُردهام
وَ از زیرِ سقفِ مَسکنِ مُسکنِ زندگی
پلاکِ ۲/۲۴
تنها، فقط وفقط خودم را
خودِ خودِ خودِ خودم را
بدونِ هیچ پیش و پس و کس
در چمدانِ تابوت گذاشته،بُردهام!
پ ن :
بودی و بودم،نبودی صـرفِ نابودی شدم
فعلِ بودن بعدِ تو اینگونه مصرف میشود
سیدمحمدرضالاهیجی