عید آمد و مسرور ترین شعر جهانم
چون آب روان از سر فوّاره جهانم
.
تا پرکشم از مستیِ مستانهی این عید
سرسبزترین سبزهی شاداب زمانم
.
آن قطرهی باران زلالم که معلّق
در تابش خورشید کنون رنگِ کمانم
.
آمیخته ی شادی و بهت و غم و تردید
آن ثانیه ی لحظه ی تحویل همانم
.
یک سال گذشت آمده یک سال دگر باز
در حسرت و امّید کنون پیر و جوانم
.
چون می گذرد نیک و بد گردش ایام
بد عهدیت ای دوست ندانم که ندانم
.
در موسم ابر و چمن و موقع بلبل
جانا من از این فاصله ها دل نگرانم
.
حالا که دم از ریختن و خانه تکانی است
از کینه و نفرت بتَکان روح و روانم
.
حوِّل به نگاهی دل عشاق جهان را
تا بار دگر زمزمه ی عشق بخوانم
.
بر احسن احوال بگردان شب هجران
تا صبح تر از صبح دل انگیز بمانم
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1397/1/1 در ساعت : 14:50:24
| تعداد مشاهده این شعر :
584
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.