ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



قصه زنگ مزاحم


امشب موبایلم زنگ زد؛ گفتم: "سلام" اما...



 گفتا:" ببخشید این تویی؟" با احترام اما...



  



گفتم:" در این هنگام شب؛ آیا نمی خوابی ؟"



 گفتا که بیدارم از این؛ بانگ پیام، اما...



 



گقتم:"پیامک از که بود از دوست یا دشمن؟"



گفتا که از یک زن و آن هم ناتمام...اما...



 



 گفتم:"شما زن ها مگر شب ها نمی خوابید؟"



 گفتا که باشد بی شما خوابم حرام...، اما



 



 گفتم:" ببخشید این شماره چون به دست افتاد؟"



 گفتا که صیادم، تو افتادی به دام... اما



 



 گفتم که حالا از من نادان چه می خواهی ؟



 حرف دلت را عرض کن در یک کلام ، اما



 



 یک لحظه ای خاموش شد، گفتم:"بگو واضح !"



 گفتا:"محبت، مهربانی، عشق، کام..." اما



 



 گقتم که من...آخر ببخشید بچه دارم...زن...



 گفتا چه فرقی می کند ما را کدام...، اما



 



 گفتم که بگذر از هوا ما که مسلمانیم



کم کم که می دانم "حلال است یا حرام..." اما..



 



 گفتا:" ز سر بیرون کن این افکار شیخی را



 این سادگی بگذار و این سودای خام...اما



...



 



 ناگه زنم یکباره گوشی را گرفت از من



 گفتا:" فلانی کوچه گردی صبح و شام !... اما...



 



 دست از سرم بردار ورنه می شوی بدبخت



 فردا سراغت می روم با انتقام  اما...،



...



با همسرم بعدأ به جان خویش افتادیم



 از دست یک زنگ مزاحم، والسلام!  اما...





 


کلمات کلیدی این مطلب :  قصه ، زنگ ، مزاحم ،

موضوعات : 

   تاریخ ارسال  :   1390/8/11 در ساعت : 11:10:52   |  تعداد مشاهده این شعر :  1086


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

سیاوش پورافشار
1390/8/11 در ساعت : 19:26:28
سلام آقای ذبیح الله
زیبا بود غزلتان
موفق باشید
سارا وفایی زاده
1390/8/11 در ساعت : 11:32:27
سلام

امان از این مزاحمهای تلفنی!!!

پایدار باشید.
بازدید امروز : 35,906 | بازدید دیروز : 31,480 | بازدید کل : 123,200,217
logo-samandehi