امشب از خمخانه ي معنا صدايم مي كنند
از دل آيينه ها گويا صدايم مي كنند
روي شن هاي غريب و سرد ساحل مانده ام
موج هاي آبي دريا صدايم مي كنند
در عميق دره هاي «لا»به دام افتاده ام
صخره هاي سركش «الاّ»صدايم مي كنند
مي روم چون « بشر حافي»از بيابان هاي داغ
سوي بي سويي از آن سوها صدايم مي كنند
تا كه با پاي طلب از كوي حيرت بگذرم
كاشفان شهر استغنا صدايم مي كنند
بايد امشب رهسپر گردم ولي با خضر راه
ساكنان گنبد خضرا صدايم مي كنند
همچو « ابراهيم ادهم»مي روم با پاي دل
كوچه هاي عاشق بطحا صدايم مي كنند
بيت معمور است يا رب اين كه مي خواند مرا
يا كه از رنگين ترين رويا صدايم مي كنند؟
كوه نور و كوه رحمت، مشعر و خيف و صفا
هم منا و هم حِرا حالا صدايم مي كنند
ركن اسود، ركن شامي، مستجار و ملتزم
حِجر اسماعيل و مروه، ها صدايم مي كنند!
جرعه اي از چاه زمزم تا گلويم تر كند
ساقيان عالم بالا صدايم مي كنند
آشناياني كه در آغوش غربت خفته اند
از بقيع بيكس و تنها صدايم مي كنند