گوارای وجود!
بازی های زمانه
این عشق را به پاکی آسان شمرده بودم
عشق از ازل بزرگ ومن خام و خُردِه بودم
شمع وجود ؛ سوزان، لرزان و اشک ریزان
پروانه وش به آتش ، بالی سپرده بودم
مرهم به جان عیان شد با چشم نوش دارو
با هر نگاه عشقش صد تیر خورده بودم
در واپسین نگاهش بوی وفا نیامد
خونین جگر زحسرت در غم فِشُرده بودم
در آن شب سیه فام در خواب من نشستی
بوسی به لب نشاندی ؛ دیدی که مُرده بودم
سرگشته و پریشان بی تو روانه گشتم
رفتم ولی دلم را با خود نبرده بودم...
از روزگار و بازی با این زمانه خسته م
بازنده ام ؛ خدایا ! لطفی که برده بودم
من سرو ناز عاشق سوزم چه در فراقش؟
جزعاشقی گناهی ؛آخر نکرده بودم
سروناز_زندیه
۷آبان ۹۵
آمستردام.هلند
.
تاریخ ارسال :
1395/8/8 در ساعت : 9:3:39
| تعداد مشاهده این شعر :
612
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.