عکسی به خانه آوردند
خبر چه بود که آن را شبانه آوردند؟
غمی بزرگ به این آشیانه آوردند
برای آن که بدانی که بی پسر شده ای
لباس سوخته اش را نشانه آوردند
برای آن که گلوی بریده ی او را
به چشم خویش نبینی، بهانه آوردند
به رسم رایج دامادها، رفیقانش
تمام راه، گل ات را به شانه آوردند
از آن پرنده که با آسمان صمیمی بود
شکسته بال و پری را به لانه آوردند
به قصد این که دلت را فقط بسوزانند!
ببین چه بر سرت از این زمانه آوردند،
از آن درخت تناور که روی خاک افتاد
فقط برای تو عکسی به خانه آوردند
چقدر پشت سرش، صبح، آب پاشیدی
جنازه ی پسرت را شبانه آوردند!
سلام وعرض تسلیت مجدد به محمدحسین عزیز،این چندبیت را برای فرزندم،شهیدمهدی صفادل،گفته بودم.امروزباشما وپدرومادرت،می خوانیم.