میگفت کارمند به فیش حقوق خویش:
این را ببین که اسم خودش را نهاده فیش!
آخر بگو چه «خالصِ دریافتی»ست این؟
با اخذِ «نونِ» ساده یهو میشوی «فینیش»!
بنگر به فیشِ شخصِ فلانی و مبلغش
از صد برابرِ تو، مزایای اوست بیش!
فیش این شنید و گفت:مکن هی ملامتم
انگشتِ اتّهام بگردان به سوی خویش
من هرچه میکِشم به خدا از تو میکِشم
ول کن ،برو تو را به خدا، هی نشو سریش!
آن فیش، مالِ شخص مدیر است بیحواس!
ما را نکن مقایسه با او، روانپریش!
عمریست تا حقوقِ نجومی گرفتهاست
کس تا کنون به مرغِ جنابش نکرده کیش!
وقتی تو نانِ خشک زنی توی اشکنه
او ران مرغ و بوقلمون میکشد به نیش!
گر عرضهای تو راست برو خب مدیر شو!
از ششدرت در آی و بینداز جفت شیش!
ور عاجزی،سماقِ خودت را بمک عمو!
اینقدر هم به بنده نده گیر... خیر پیش!
روزنامه جام جم-24 خرداد 95
تاریخ ارسال :
1395/3/24 در ساعت : 10:5:30
| تعداد مشاهده این شعر :
2549
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.