فعلاتن فاعلاتن فعلاتن فاعلاتن
اگرش تسلیم گردی و شوی تو عاری از خود
چه سخنها مینماید به زبانت جاری از خود
تو فقط میخواه از دل که شوی روشن از او تا
دهدت ای خفتهی شب «به خدا بیداری» از خود
تو بشو محو وجودش ز خودت بیرون شو تا او
بگذارد در وجودت همه جا آثاری از خود
به جز از یادی از آن یار و فراقی زان دل آرام
مخور ای دلداده غم تا دهدت دلداری از خود
چه غنیمت بهتر از این که فنا گردی در او تا
دهد او فرصت هماره به تو بر دیداری از خود
تاریخ ارسال :
1394/12/24 در ساعت : 18:2:6
| تعداد مشاهده این شعر :
407
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.