اي كوه برخيز وبرو
امروز دل را بسته ام با دستبند آرزو
فردا نماز عشق را شايد بخوانم بي وضو
گشتم تمام شهررا ازكوچه تاپسكوچه اش
هرجا كه رفتم خاطرت شد با نگاهم روبرو
مي خواستم همراه با تنهايي خود خلوتي
خلوت كجا و خانه ي از خاطراتم بلبشو
كاخ دلم آماده شد اي عشق سلطاني بكن
اين خانه رادستي بكش هر كاستي دارد بگو
فرمان موسي راعصا چون برده و شد اژدها
من نيز فرمان مي دهم اي كوه برخيز وبرو
گفتم بپرسم حال او با گوشي همراه خود
اما نمي گويد سخن ، آخر چه مي گويم الو؟
اميد آن دارم كه شب قاضي كلاه خود كند
بردارد وزنگي زند يا اس ام اس خوانم ازاو
پيچيده دنياي مرا امروز و فرداي هوس
مي ترسم عزراييل را ناگه ببينم در جلو
لا طائلات شعرمن كفر است مي دانم ولي
مي بخشد آن صاحب كرم در دادگاه پيش رو
21/10/89
احد روحاني
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/3/4 در ساعت : 5:1:26
| تعداد مشاهده این شعر :
1127
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.