ای قرار بی قرارم،صنـــــــــــــــدلی
ازتو دارم هرچه دارم،صنـــــــــدلی
بنده را ازفرش بردی سوی عرش
قله های افتخارم، صنـــــــــــدلی
اختیارم را سپردم دست تـــــــــو
من که خود بی اختیارم،صنـدلی
بهترین معیار سنجش بـــــوده ای
برده ای بالا عیارم، صنــــــــــدلی
من به گرمی روزها ازروی شوق
پایه ات را می فشارم، صنـدلی!
گر به من محکم بچسبی!تخم عشق،
در دلت عمری بکارم، صنــــدلی!
عمرمن،ایمان من، نامـــوس من
عزتم، ای اعتبارم، صنــــــــدلی!
مدعی دندان خود را کرده تیـــــز
تازگی زیر فشارم، صنـــــــــدلی
من مگر آسان رهایت می کنم
هفت خط روزگارم، صنـــــــدلی!
میز می گوید ندارم قــــــــدرتی
تانباشی در کنارم، صنـــــــدلی
من تو را باخود به مجلس می برم
پس نگو هی بی بخارم، صندلی!
گاه برفرق مخالف می خـــوری
ای رفیق جان نثارم، صنــــدلی
بس که بر رویت نشستم روز و شب
من به دردی بد دچارم، صندلی!
گفته دکتر مشکلت حل می شود
باعمل افتاده کارم، صــــــندلی!
نشئه بودم سال ها از دیــــدنت
باز می بینی خمارم، صنـــــدلی
شب بیا در بسترم لَختی بخواب
طاقت دوری ندارم، صنـــــــدلی!
جم نخوردی مدتی از زیـــــر من
می شوی آخر سوارم، صندلی!
هرکسی دارد النگو می دهـــــد
هدیه دادم من به یارم صندلی!
شعر خوانی دارم امشب، لاجرم
مثل قبلا می شمارم صنــــدلی
این غزل دارد قصیده می شــود
چون تو هستی یار غارم،صندلی
مولوی افسوس ازچنگم ربــــــود
بیت های آبدارم، صنـــــــــــدلی
انتقامم را از او خواهم گرفــــــت
مرد رزم و کارزارم ، صنـــــــــدلی
می کشم من (روز و شب) را می کشم
جای آن ها می گذارم: ( صنـــدلی)
------
((در هوایت بی قرارم،صنــــــدلی
سر زپایت برندارم، صنــــــــدلی
جان و دل ازعاشقان می خو استی
جان و دل را می سپارم، صندلی
تا که عشقت مطربی آغاز کـــرد
گاه چنگم، گاه تارم، صنـــــدلی
ای مهار عاشقان در دست تــو
در میان این قطارم،صنـــــــدلی
زان شبی که وعده کردی روز وصل
روز و شب را می شمارم،صندلی))
------
بازهم گر شعر قرضی لازم است
از کسی دیگر بیارم، صــــندلی!
ای خدا، ما را ازین دنیا مبـــــــر
تانباشد در مزارم صنــــــــــدلی!