شود چون سایهافکن بر سر دشت و دمن، قدّش!
زند شمشاد را صد طعنه بر طرف چمن، قدّش!
رُطب چون چینم از نخلش؟ که دستم سخت کوتاهاست
مرا محروم میسازد از آن شیریندهن ، قدّش!
نصیبی خواهم از لعلش اگر این فتنه بنشیند
چه بازیها که درمیآورد با قدّ من،قدّش!
شنیدم سرو گفت:«از وصف آن قامت خجل ماندم!»
بگفتم:«تازه مثل هم شدیم ایجان، بزن قدّش!»
سخن در حُسن چون بالا بگیرد، حرف آخر را
فراتر از حریفان میزند در انجمن، قدّش!
حدیث قامت رعنای او اینجا نمیگنجد
سرک چون میکشد دائم ز دیوار سخن، قدّش!
تاریخ ارسال :
1393/9/2 در ساعت : 21:49:52
| تعداد مشاهده این شعر :
729
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.