درود
احساس زیبایی خلق کردی شاعر
یاد غزل چندماه پیشم افتادم
وبغض وحس ان لحظه :
دارد صدای ناله ی اصغر می اید
تیری سه شعبه از- شبِ خنجر- می اید
پیچیده صحرا آسمان را در دلِ خود
وا حیرتا از هیبت محشر می اید
چشمان دختر بچه ای را آب برده
-عمه, عمو عباس تان اخر می اید-
در خواب دیدم, مادرم زهرا هم اینجاست
دارد صدای گریه ی حیدر می اید
ازدور یک سایه شبیه کوه,پیداست
زینب ,زنی که مثل یک لشکر می اید
-باید به بی بی بغض هایم را بگویم-
آری فقط از دست زینب بر می اید....
بی بی چرا بابا نیامد ؟حرف دارم
بابا که پای صحبت دختر می اید
می خواهم از رنج عطش هامان بگویم
لب های تشنه با دلی پر پر... می اید
از درد این سیلی که جایش سرخ مانده
از خون زخمِ دست آن کافر...می اید
از خیزران, از معجری که پاره میشد
بابا که این را بشنود دیگر می اید...
**
لالا رقیه ,یادگار عشق...لا لا
بابا برای دیدنت با سر می اید
التماس دعا داریم
حنیف منتظرقائم
1393/8/20 در ساعت : 10:20:30
سلام و نور
زنده باشید
بسیار عالی بود
شبه شعر ما به قدرت و زیبایی شعر شما نیست
محتاج تریم به دعا
یا علی مددی
|