شعر می خواند و موهای سرش می ریزد
آب از بینی و قِر از کمرش می ریزد
آن قدر پیر شد و زن نگرفت و افسوس
کم کمک شاعرِ ما بال و پَرش می ریزد
یا رب از غیب «شقایق» (۱) صفتی نازل کن
سیل خون است که از چشم ترش می ریزد
دختران عرب و هند به صف منتظرند
وام از جانب شیخ قطرش می ریزد!
گرچه یک قافله زن دور و بَرش می چرخند
نام «سارا» (۲) ست که از هر اثرش می ریزد
پسرک غرق گناه است، ولی در عوض اش
آب صد توبه ز دست پدرش می ریزد
کد خدا زاده ی شیرازی (۳) و دجّال صفت
سکّه از زیر دُم کرّه خرش می ریزد!
در به در مانده برای دو تومن پول سیاه
آن که چک پول ز کیف سفرش می ریزد
یک دلش سوی شمال است و دلی در «ایلام» (۴)
تا سرانجام چه خاکی به سرش می ریزد؟!
پی نوشت:
۱و۲ـ خود شاعر یاد شده می داند که جریان از چه قرار است!
۳ـ به خاطر هم وزن بودن با زادگاه شاعر همین طوری نام شیراز آمده و جای نگرانی نیست! طرف خودش می داند.
۴ـ بازهم خود شاعر می داند جریان از چه قرار است!
۵-این شعر به نقل از کتاب “لطفا میخ نشوید” اثر این جانب که در سال ۱۳۸۳ توسط انتشارات همسایه منتشر شده است،تقدیم شما شد…در ضمن دو تن از شاعران بندر به نام های هاجر مهدی حسینی و حاج آقا رحمانی هم شاهد و شریک سرایش این شعر بوده اند! جهت ثبت در تاریخ عرض شد!
و اما اخیرا متوجه شدم شخصی به نام خیرالله قجری این شعر را پس ازگذشت 7سال از چاپ کتابم، به سرقت برده و مثل بچه ی آدم برای جشنواره ی استانی طنز "گل گاوزبان"شلمزار در استان چهارمحال و بختیاری ارسال کرده و اتفاقا در سال 90 در کتابی با همین عنوان که مجموعه ی آثار سه دوره جشنواره فوق می باشد نیز منتشر کرده اند