با اجازه ی شما استاد :
بد و خوب مرا از هم نکن تفکیک می ترسم ؟!
.
.
.
شبیه بچه ای از کوچه ی تاریک می ترسم
از اینکه پیش چشمت می شوم تحریک می ترسم
نکش سرمه به چشمانت قیامت می شود برپا
از این خط لبان ِ این همه باریک می ترسم
تو هر روز خدا انگار می آیی به دنیایم
نباید گفت از اینکه به تو تبریک می ترسم
برو جانم به قربانت هوایی می کنی دل را
نکن آهسته تیرت را به من شلیک می ترسم
لبانت زلزله با نیت ِ بیچارگی دارد
که از طعم هوسناک آدامس ِ شیک می ترسم
نوشتم آمدن نزدیک من آرام هم ممنوع !
من از هر آس دل بر روی حکم پیک می ترسم
برایت مردن ِ من سخت ، اما می نویسی تو
پیام تسلیت را ساده با ماژیک می ترسم
من از رنگ لبانت برق یک شمشیر می بینم
که حتا از خطوط قرمز ماتیک می ترسم
نمی آیم به سمت تو مگر از جان ِ خود سیرم
من از پرتاب ناهنگام ِ موزائیک می ترسم
سید علی اصغر موسوی
1393/2/11 در ساعت : 2:15:33
سلام و درود برشما
سیدعزیز ، دیدم و خواندم
بسیارزیبا و دلپسند و جوان گرا
ممنون که استقبال کرد ه اید
موفق باشید
|