1
آغشته با نسيم تو در گفتن آمده
پيك سپيده با خبري روشن آمده
رنگين به خون منتشرت با نسيم صبح
بوي " چهار گمشده پيراهن " آمده
تا از كدام باديه ، غلطان به خون خويش
بوي "چهار شير شهيد" من آمده
طوفان به داغ كيست كه چونان زني عرب
صورت خراش داده و در شيون آمده ؟
در شيشه مشت خاك بدل مي شود به خون
گريان رسول ، آينه بر دامن آمده
بر نيزه چون طلايه خونين كاروان
آنك ز گرد راه سري بي تن آمده
اي خيل اشك و آه سواد سپاه تو
در خون نشست مردم چشمم به راه تو
2
تا چون تو را زمانه به ماتم قرين كند
داغي چنان رساند كه غربت نشين كند
در غربت مدينه بدل ميشود به خون
خاكي كه نقش مهر تو، داغ جبين كند
از ناله هاي گرم تو ناي زمان پرست
تا خود چها كه اين نفس آتشين كند
بي شك به چله با تو نشسته ست آسمان
تا گريه پا به پاي تو يك اربعين كند
دود از خيام سوخته برخاست ، نوحه كن
چندان كه تيره آه تو روي زمين كند
كوه از كمر شكست ، مگر يكدم اقتدا
با شانه صبوري "ام البنين" كند
بر آن سرم كه "فاطمه" را همرهي كنم
با روضه خوان داغ تو قالب تهي كنم
3
با "فاطمه" مخواه برابر صدا كنند
نام مرا مباد كه مادر صدا كنند
با كودكان خويش سپرد ه م مرا مباد
همنام "يادگار پيمبر" صدا كنند
ميخواستم "حسين و حسن" را به خانه ات
باري امام! "سيد وسرور" صدا كنند
مي گريم از تداعي عصري كه خيمه ها
"عباس" را به گريه ، مكرر صدا كنند
شايد به ديدن زره چاك چاك او
شير مرا "شقايق پرپر" صدا كنند
"زهرا" اگر تو را پسر خويش خوانده اند
نشگفت اگر "حسين" برادر صداكنند
با كاروان خيمه گيان حسين - اسير-
ناليد و گفت: "بند دلم پاره شد بشير!"
4
پيكي سوار مركب خون و خطر رسيد
راوي به گريه گفت:" كه آنك خبر رسيد"
خون در دلم نشسته از آن ساعتي كه سر
با كاروان نيزه بدنبال سر، رسيد
راوي به گريه گفت:" سر شيرخواره نيز
همپاي مير قافله از اين سفررسيد"
پلكي دويده ام به تماشاي روي ماه
پلكي دگر به نيزه سري از "قمر" رسيد
همراهي ام به نوحه زمين و زمان كند
تا بردلم چها كه ازين رهگذر رسيد
باغ از تناوران بلندي تهي شده ست
زخم ،اينچنين مگر ز كدامين تبر رسيد؟
بيتي اگر زمثنوي آه بر لب ست
در دل مرا قصيده اندوه زينب ست
5
چون دانه ها ي اشك ، به تصريح بر زمين
ميريخت دانه دانه تسبيح بر زمين
سجاده با تو آينه اي بود روي رف
افتاده از كنار مفاتيح بر زمين
در خود هزار تكه ، در آيينگي ولي
يك آسمان اشارت و تلميح بر زمين
گر آفتاب نيست پس اين نور ناب چيست
گرد تو از نماز مصابيح بر زمين؟
آهت چنان كه ذكر تلاوت در آسمان
اشكت چنان كه شور تواشيح بر زمين
آيات روشن تو لگد كوب اسبهاست
يك عصر شرحه شرحه به تشريح بر زمين
از تل زينبيه به گودال قتلگاه
همراه من به هروله طفلان اشك و آه ...
6
از خيمه هاي تشنه ، علمدار تشنه تر
سقا لب فرات و لب يار تشنه تر
هر بار از مصاف عطش بازگشته بود
"عباس" تشنه من و اينبار تشنه تر
قامت به يا د قد تو بسته ست اگر بر آب
افتاده عكس سرو و سپيدار ، تشنه تر
مستي تويي كه ساغر دريا هر آنقدر
از جرعه هاي كام تو سرشار، تشنه تر
يكسوي دشت قافله در موج انتظار
يكسو نگاه قافله سالار، تشنه تر
تير سه شعبه گفت:" از آغاز، جاي مشك
بودم برآن دو ديده خونبار، تشنه تر" !
راوي نشست و قصه دست بريده كرد
با من حكايت تو به آب دو ديده كرد
7
اي بازوي بريده "ماه" غريب تو
بيتي دو، از قصيده آه غريب تو
پيوند خورده بود نگاه سري غريب
بالاي نيزه ها به نگاه غريب تو
گل كرده بود از پسرانت چهار "سر"
بر نيزه ، چون چهار گواه غريب تو
چشمت به گريه گفت:" كه عباس من ، حسين!
سقاي خيمه هاي سپاه غريب تو"
باري ، چهار شير من احرام بسته اند
تا حج خون كنند به راه غريب تو
در شام گيسوان تو پنهان ، حسين من!
خورشيد خونچكان پگاه غريب تو
در ناي من دمد به تسلا مگر "علي"
اصبحت بالمراثي كانت بنون لي.. *
8
از حال روزگار خبر ميرسد به من
باري ، خبر به حال دگر ميرسد به من
از داغها هر آنچه بجويي سترگ تر
داغ سترگ چار پسر ميرسد به من
چشمي به روزگار ندارم ، ولي دريغ
از دست او "دو ديده تر" ميرسد به من
خشكيده خون بازوي "عباس" روي آن
وقتي به يادگار، سپر ميرسد به من *
زان حج ناتمام ، طواف سر"حسين"
يا استلام دست "قمر" مي رسدبه من؟
خورشيد روي نيزه به زينب رسيده بود
مهتاب روي نيزه اگر مي رسد به من
ابري برآمد و خبر از كاروان رسيد
راوي به گريه پيشتر از كاروان رسيد
9
باري شنيده ام كه به جز تازيانه ها
دستي نخورد بهرتسلا به شانه ها
بر نيزه ها سوار ، سر يكه تازها
سم كوب اسبها تن پاك يگانه ها
آنك ببين چگونه برآورده دود آه
آتش زخيمه ها ، به زبان زبانه ها !
گودال قتلگاه و سنان ها و سنگ ها
سرها و سينه ها و جبين ها و شانه ها
صحرا و موج موج نفير از كرانه ها
درياي آه و اتش و خون در ميانه ها
راوي برايم از تو نگفت و هرآنچه گفت
تنها به گريه داشت نشان از نشانه ها
اي خيمه عزاي حسيني سراي تو
گريان مدينه با تو و گريان براي تو
10
اي غربت مدينه به شام تو ، نوحه خوان
عالم ز ناله هاي مدام تو نوحه خوان
شبهاي بي شماري از ين دست ، اختران
بر زخم هاي "ماه تمام" تو نوحه خوان
اي چاوشان قافله غربت حسين
در لحظه وداع و سلا م تو ، نوحه خوان
عرش خدا ، نظاره كن ! آنك به قتلگاه
بر پيكر غريب امام تو نوحه خوان
راوي رسيد و نوحه كنان گفت :"جان آب
برخيل تشنگان خيام تو نوحه خوان"
در من هزار حنجره روزي هزار با ر
اينگونه با شنيدن نام تو نوحه خوان
در ماتم حسين تو همدوش فاطمه
گريد بقيع با تو در آغوش فاطمه
پانوشت:
*
از نوحه هاي حضرت ام البنين در مدينه براي فرزندان شهيدش
لا تدعوني ويك ام البنين
تذكريني بليوث العرين
كانت بنون لي ادعي بهم
واليوم اصبحت و لا من بنين
* روايت ست كه زينب كبري سلام الله عليها وقتي سپر خونين علمدار كربلا را به حضرت ام البنين نشان ميدهند ايشان با ديدن سپر خونين عباس منقلب شده از هوش ميروند