آنچه را از ابتدا می خواست می دانست او
خنجر و گودال را؛ پیداست می دانست او
سرخ سنگین سرخ سنگین سرخ ساعت روز وقت
جمعه بعداز ظهر عاشوراست ؛می دانست او
قتلگاه اینجاست آه اینجاست می بیند به چشم
ذوالجناح اینجاست راه اینجاست می دانست او
سنگ می بارد کماکان تیر می بارد مدام
زیر باران تشنه و تنهاست می دانست او
او نمی دانست آب آور کجا افتاده است
ناله اما ناله سقاست می دانست او
خیمه هارا مثل آتش خیمه ها را مثل دود
خیمه ها را مثل غارت راست می دانست او
محشر گودال را از روی تل خواهد گریست
چشم؛ چشم دختر مولاست می دانست او
شیهه اسبان خون پیچیده از امشب به دشت
ناله زنجیرها فرداست می دانست او
کاروان سرخی از سرهاست پیشاپیش من
آنچه می بینم ولی زیباست میدانست او...
تاریخ ارسال :
1392/8/26 در ساعت : 11:28:43
| تعداد مشاهده این شعر :
674
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.