بشير بن خزيم اسدي روايت كرد: در كوفه زينب كبري سلام الله عليها همراه قافله اسرا بود به خطبه برخاست
"واما بعد ؛ يا اهل الكوفه يا اهل المكر و الغدر و الخذل..."
...سپس روز از نفس افتاد و ـ راوي گفت ـ آوايِ اذان پيچيد...
صدا، آري، صداي زخميِ زن در گلويِ آسمان پيچيد
صدا، امّا صدايي چون صداي غربت مولا [که راوي گفت:
طنين خطبهاش انگار در صفّين و گوشِ نهروان پيچيد]
نفسها حبس شد در سينه، خَم شد شانههايِ زير بارِ شرم
صدا تا در سكوتِ سربي و سنگينِ زنگِ اشتران پيچيد
ـ «و امّا بعد...»
[با انگشت، سويي را نشان ميداد و... راوي گفت
كه: از آنسو چه بوي سيب سرخي در مشام كاروان پيچيد!]
الا سرهايِ در پَستويِ دكّانهايِ بيعاري به خود سرگرم!
كه باري با شما سودايِ زر طوماري از سود و زيان پيچيد
شمايان! با شمايم! سايه-مردانِ شراب و شعر و شمشير! آي!
كه نقل ننگتان هفتاد منزل در دهان اين و آن پيچيد
بپرس آيا كجا بوديد وقتي «رود رودِ» آب...
[راوي گفت «شنيدم؟! يا كه ديدم
... مثل دود آه من تا بيكران پيچيد؟
كجا بوديد وقتي شيههی خونين آن اسب غيور از دور
ميان دشنهی دشنام و تير طعنه و زخمزبان پيچيد؟
خبر؛ آن دستهاي روي خاك افتادهی چون پيچك سرويست
كه دور از آب، دور ساقهی تنهاي دست باغبان پيچيد
خبر؛ آري، خبر ماييم در زنجير و راه ـ اين راهِ ناهموار ـ
كه با هر پيچ و خم وادي به وادي پا به پايِ ساربان پيچيد
[«نميجنبيد آب از آب» ـ راوي گفت ـ ]
...و شب شطّ عليلي بود
شبي كه داغ، با هر واژه دردي تازه شد، در استخوان پيچيد
«نگاهش را ربوده بود ناپيدای دوري...»
[همچنان از كي؟]
كه روي منبر ني، صوت قرآن در سكوتِ روضهخوان پيچيد
چه بود اين؟ اين صداي گريهی من بود؟ در من گريه ميكرد ابر؟
كه بود اين؟ آي!راوي! او كه نامش روضه شد در داستان پيچيد؟...