ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



باز افتاده است خون تاك ها بر گردنت

سیل غم آمده تا دست و دلم را ببرد 
پیش پای تو مرا با خود از اینجا ببرد 
بازهم از تو چه پنهان که هوا و هوست 
قصد دارد که مرا تا ته ِ دنیا ببرد 
یا نه دیوانه کند شهر به شهر و پس از آن 
مثل مجنون کم آورده به صحرا ببرد 
جمع بین دونقیضیم خدا می خواهد 
که مرا از تو جدا کرده به یغما ببرد 
زندگی کام پر از تلخی و سردرگمی ست 
عاقبت تشنه لبان را لب دریا ببرد
مرده شو باید از این عشق بشويد دست و ...
آبروی من و ما را تک و تنها ببرد
مهدی نژادهاشمی
بوی باران
غزلی قدیمی :

بوی باران می دهد عطر خوش ِ پیراهنت 
باز افتاده است خونِ تاک ها بر گردنت 
بی سبب گنجشک ها حالی به حالی نیستند 
امنیت دارند با دیوار چین ِ دامنت 
باغبان با خویش دارد نردبان را می برد 
گُر گرفته گونه های ِ وسوسه از دیدنت 
آدم خاطی شدن می ارزد آخر پیش تو 
کفر نعمت می شود با چشم پوشی از تنت 
خرمن گیسویت افتاده به جان و می شود -
باد هم آتش بیار لحظه ی دل بردنت 
لحظه لحظه نیمه شب مست و هوایی می کند 
کوچه ی مهتاب را خواب خوش بوییدنت 
می روی تا دور دست دور اما پشت سر 
باد می پیچد به خود از ترس تنها ماندنت 
کارش افتاده به سیلاب ِ جنونت ، جنگلم 
ریشه ام را می برد با خود غم ِ بنیان کنت 
مهدی نژادهاشمی
کلمات کلیدی این مطلب :  باز افتاده است خون تاك ها بر گردنت ،


   تاریخ ارسال  :   1392/8/12 در ساعت : 19:23:41   |  تعداد مشاهده این شعر :  934


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

علی اصغر اقتداری
1392/8/13 در ساعت : 9:14:24
سلام
عاشقانه های زیبایی بود
دکتر آرزو صفایی
1392/8/14 در ساعت : 16:9:26
درود بر شما گرامی
بسیار بر دل نشست
بازدید امروز : 2,196 | بازدید دیروز : 13,143 | بازدید کل : 122,602,270
logo-samandehi