مدت هاست با شعرهای خانم بهزادی آشنا هستم وبارها شعرهایی از ایشان خوانده ام که نهایت احساس وخیال انگیزی بوده اند.شعرهایی که تامدت ها در خاطر می ماند.یکی از ویژگی های شعر خانم بهزادی.عاطفه ای است که در واژه واژه ی شعر رسوخ کرده است وشاید بتوان گفت ویژگی زنانه گی یا احساسی خاص که فقط در کلام وشعر زنان می تواند تجلی پیدا کند در شعرشان موج می زند.در شعر های ایشان احساس بدون هیچ مانع و حجابی جاری میشود.در بسیاری از رباعی های شان خبری از تکلف وتفنن های شاعرانه وآرایه ها وصنایع دست وپاگیر نیست.شعر ایشان چندان لایه های پنهانی ندارد ودر عین حال سرشار از زلالی واحساس ناب وشاعرانه است.به نوعی کودکانه وشاید مادرانه صحبت کردن از رباعی هایشان سرریز می شود واین زلال صحبت کردن گاهی باعث میشود تاچفت وبست وساختار زبانی شعر دچار تزلزل شودبه عنوان مثال در رباعی دوم ایشان در رباعی اول میگوید:در عین خزان بهار بودن سخت است که باید اینگونه باشد:در عین خزان بود بهار بودن سخت است.ولیاین نقص در پرتو مصراع موفق بعد کاملا محو شده است وترکیب زیبای چهره ی ماندگار توانسته است هم به ایجاد مضمون موفقی بیانجامد وهم نقص مصراع اول رابپوشاند.در اینجا بد نیست به کارکرد دوگانه ی چهره هم اشاره کنم،چرا که از طرفی این واژه معنی شخصیت ماندگار را در خود دارد وبه واسطه ی محتوای خاص این رباعی که در وصف مادر است معنی رخسار زیبا ی مادر را نیز انتقال میدهد. ونیز در ادامه همین رباعی استفاده درست از واژه ی دغدغه باعث شده است تا ضربه پایانی ودلیل موفقیت این رباعی هم شکل بگیرد ودر پایان جان مایه رباعی مصراع چهارم را تشکیل دهد وبه زیبایی مخاطب را به این نکته رهنمون کند که چرا خانم خانه دار بودن سخت است.
در رباعی اول هم که مخاطب شعر خود مادر است اشارات تصویری زیبایی رخ داده است تداعی کننده ی دوران نوزادی شاعر است اما در عین حال از یک اشکال نمی توان چشم پوشید.استفاده از صفت اشاره ی« آن»در مصراع سوم چندان با موفقیت همراه نبوده است واین سوال پیش می آید که شاعر به کدام شب اشاره میکند که در بقیه ی مصراع ها اشاره ای به آن نکرده است.
بی خنده ی تو تلخ شده چای جهان
از خستگی ات سست شده پای جهان
روزی که خدا خوف و خطر خلق نمود
آغوش تو شد امن ترین جای جهان
در این رباعی هم اتفاق شاعرانه خاصی نتوانستم پیدا کنم.اگر چه هیچ اشکالی در وزن،قافیه وساختار رباعی دیده نمی شود ولی مصراع های یکنواخت وهم ارز ونیز عدم وجودیک اتفاق شاخص در کل رباعی باعث شده است تا چندان موفقیتی عاید شعر وشاعر نشود.هرچند در مصراع اول تقابل خنده ی مادر وتلخی چای جرقه ای برای شروع یک رباعی خوب می توانست باشد.
عشق آمد و دریای تو را پارو زد
عشق آمد و در کنار تو سوسو زد
عشق آمد و مهر مادری یاد گرفت
عشق آمد و پیش پای تو زانو زد
اما در این رباعی هیچ اتفاق شاعرانه ای نمی توان سراغ گرفت چرا که تکرار عشق آمدو.... قدرت مانور را از شاعر گرفته است ونیز تعابیری در مصراع های اول ودم ایجاد کرده است که هم از لحاظ محتوایی قابل قبول نیست وهم برای مادر که رباعی برای اون نوشته شده، نقطه قوتی محسوب نمی شود.
عشق دریای تو را پارو زد،چه محتوای قابل تاملی را در پی دارد؟یا در مصراع دوم ،با آوردن تعبیرسوسوزدن عشق قصد ایجاد چه مقایسه ای داشته است.آیا سوسوزدن نور کم ودر حال خاموشی یا نوری که از فواصل دور می تابد را به ذهن نمی رساند؟اگر اینگونه باشد ارزش سوسو زدن عشق در کنار مادر چیست؟
نمیدانم شاید اتفاقی باشدولی قرارگرفتن این رباعی ها در ستون نقد با مضمون ومحتوای مادر وحال وهوای این روز های من شاید کار را برای نوشتن نقدی بی نقص مشکل کرده باشد. از تمامی دوستان وشاعر محترم از نوشته های شکسته بسته ام پوزش می خواهم.
یاحق