ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



حمله رستم!
اندر حکایت حمله رستم به هرموزگان!  و گرفتار شدن او و سپاهیانش درآن بلاد و باقی قضایا...

 

شبی تیره چون زلف محبــوب من

تهمتن به تهمینه گفت این سخن

 

که ای همسر خوب و با جـــربزه

برایــم بکن قاچ یـــــک خــــــربزه!

 

سپس سوی لشکر برو بی درنگ

بگو تا نوازنـــــد شیـــــپور جنـــــگ

 

بگو با همـــه تا به وقت ســــــحر

که آماده باشـــــند از هر نظــــــر

 

همی گفت و تهمینه شد رهسپار

همان زن که بودی بسی هوشیار

----------

"چو فردا برآمد بلنــــــــد آفـــتاب"

تهمتن برون جست از رختـــخواب

 

"یکی نعـــره زد در میان گـــــروه

که گفــــتی بدرید دریا و کـــــوه"

 

کمی پشت خرگاه ورزش نمـود

چهل تا شنا رفت و نرمش نمود

 

کمی هم بچرخیـــد دور و برش

سپس یک نگه کرد بر لشکرش

 

خلاصـه ز هر حیث آمــــاده بود

تو گویی "حسین رضازاده" بود!

 

بگـــفتا عزیزان این سرزمیـــــن

نبینم شما را چنین دل غمیــن

 

خبرهای خوش دارم از بهرتان

ز اســتان زرخیز هـــــرموزگان!

 

شنیدم که آن جا خـــبرها بود

خبــرهای خوبی در آن جا بود

 

بنادر چو یک باره آزاد گــــشت

"زمین شد شش و آسمان گشت هشت!"

 

هر آن کس ببینی که در بندر است

شب و روز در فکر سیم و زر است

 

به من گفته شد در یسار و یمین

فراوان بود جنس! با مارک چیــن

 

در آن جا زیاد است سی دی و دیش

همه گونه جنس است در قشم و کیش

 

کنون با شما هستم ای مهتران

دلیــران این ملک و جنــــــگاوران

 

به همراه شمشیر و گرز و کمـند

نه با اسب و قاطر ، که با ده "سمند"

 

به هر طور ممکن به بنـــدر رویم

که تا جمله خرپول دوران شویم!

 

درین لحظه بهرام و گودرز پیــر

جلــــوتر فرستادشـان از کویر

 

خودش هم به همراه یک کاروان

ز زابل برفتــند شــــادی کنان

 

غرض بعد چندی چنان برق و باد

رسیـــــدند نزدیکـــی آن بــلاد

 

درآن شب که بودند مردم به خواب

تهمــتن گذر کرد از "فاریاب"1

 

به "گمبرون"2 رسیدند در برج تیر

به وقتی که آتش بود گرمسیر

 

درآن وضعیت شهر بی برق بود

نه در غرب برق و نه در شرق بود

 

زبخت بدش توی آن پهن دشت

زگرما تهمتن عرق سوز گشت!

 

به طوری که قرمز بشد چون لبو

هرآن کس بخندید بر وضــــع او

 

گهــــــی با مـــقوا بزد باد خود

گهی بد بگفتی به اجداد خود

 

عرق شرشر از پشت او می چکید

و تا قوزک پای او می رســــید

 

زبس زد به مغز سرش آفتــــاب

طلب کرد رستم یکی مشک آب

 

ولی تا به او گفته شد آب نیست

دو زانو نشست و حسابی گریست

 

بگفــــتا خـــدایا کـــجا آمـدیم؟

تو گویی که در کربلا آمــــدیم!

 

گرفتاری ما خودش کم نبـــــود

غم دیــــگری بر غـــــم ما فزود

--------

من آنم زدم فـــرق دیو سپـــــید

که مغز از دو گوشش به بیرون پرید

 

ندیدی که در جنگ با اشکـــبوس

چگونه سقط کردم آن مرد لوس!؟

 

ولیکن درین جا تلف می شویم

برای قیامت به صف می شویم

 

همین گفت و روز دگر چون رسید

زیاران خود یـــک نفـــــر را ندید

 

تمامی سوار "سواری" شـدند

زخجلت به "زابل" فراری شدند

 

خلاصه تهمتن چو تنـــها بماند

نشست و برای دل خود بخواند:

 

"عجب رسمیه رســـــــم زمونه

قــــــصه برگ و باد خزونه...."3

 

زترسش که گردد درآن جا هلاک

خودش هم بلافاصله زد به چاک !

 

پی نوشت:

1-فاریاب،نام همان آبادی است که در سنوات ماضی حکایت ها در آن بگذشتی...

2-گمبرن، نام سابق بندر باشد

3-در این جا شاعر بنا به دلایلی از ریل خارج شده و به جدول زده است!منتهی شما لطف کرده با همان آهنگ مخصوص و معروفش بخوانید حالا اگر با آواز باشد، چه بهتر!

کلمات کلیدی این مطلب :  شعر طنز ،

موضوعات :  طنز ،

   تاریخ ارسال  :   1392/5/26 در ساعت : 10:16:33   |  تعداد مشاهده این شعر :  571


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

فاطمه معین زاده
1392/5/26 در ساعت : 17:1:4
به نام خدا
سلام آقای انصاری
فکر نمی کنم آن بندری که می گویید از اهواز و آبادان ما گرمتر باشد!!
با استناد به اخبار هواشناسی که گرمترین نقطه ی کشور را همیشه «اهواز» اعلام می کنند.
الان هم به شدت شرجی شده و رستم و اسفندیار و اشکبوس که هیچ، تمامی موجودات زنده دهنشان از گرما کف می کند! ...
راشد انصاری
1392/5/27 در ساعت : 9:51:14
سلام خواهرم فاطمه
حق با شماست مدتی قبل آقای بیابانکی هم همین بحث را داشتند که در پاسخ عرض شد از نظر دما شاید بندرعباس در فصل تابستان نه که خوزستان حتی به گرد قم .تهران.و....هم نرسد اما شرجی در این استان بیداد می کند که فکر کنم از این نظر هیچ استانی به پای هرمزگان نمی رسد
بازدید امروز : 1,912 | بازدید دیروز : 56,896 | بازدید کل : 123,223,119
logo-samandehi