زيتونها را در آغوش مي گيرم
و قطره قطره
دوباره هاي مادرانه ام را
به كام قنداقه هايي مي ريزم
كه روي خاكهاي سرخ
سبزينه مي شوند
*
توپ بازي مي كنند
كوچه ها
صداي دويدنت را
به دستهايم مي آويزد
و بوي باروت گرفته ي گل
كه از تنت مي جوشد
ريشه هاي مرا
به دروازه هاي خالي خانه مي بندد
توپ بازي مي كنند
خشم چكمه ها
از سرگرداني گامهايي مي آيد
كه بيابانها
تمام ديروزهايشان را
دنبال كرده است
و مسير روشن آب
بن بست حركتشان را
به امتداد آتش
فرو مي برد
پوزه هاي ولگرد تفنگ
اعجاز محكمي براي عبور نيست
تو مي دوي
زمين در آغوشم مي لرزد
و رودها
از انحناي اندامت
اوج مي گيرند
بخواب كودكم
هراس خيس نگاهت را
به طوفان بسپار
درخت
آوارگي را نمي وزد
و اين گريبانها
هر چقدر كه ستاره ببارند
هيچ دستي را به آفتاب نخواهند رساند
بخواب كودكم
ساقه هايت بلندتر
به فردا مي رسد
من پشت پلكهاي تو بيدارم
و دستهايم
بوي بذز تازه مي دهد