ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



شعر در منظر رهبر معظم انقلاب(5) اصول و الزامات ارتقا شعر و شاعری

مقدمه
 برای رسیدن به پله های بالا باید تلاش کرد

برادرانى كه اهل شعر و هنر هستند، بدانند كه اين وادى، يك وادى خيلى طولانى و پُردامنه است. شما نبايد خيال كنيد كه مثلاً صد غزل و قصيده و قطعه و امثال اينها گفته‌ايد و حالا شاعر درجه‌ى پنجمى شده‌ايد كه درجه‌ى يكش سعدى يا فردوسى است؛ نه، شما هر وقت خواستيد خودتان را محاسبه كنيد، حالا بدون اين‌كه من بخواهم يك عيار همه‌جايى به شما ارائه كنم، همين‌طور تقريبى و ميانگين و با حذف تعارفات مى‌گويم كه بايد مثلاً فرض كنيد او 100 است و شما مثلاً 8 يا 9 هستيد. البته ممكن است بيشتر هم باشيد؛ مثلاً ممكن است در مقابل 100 او، شما 19 باشيد؛ اما شما اين‌گونه فرض نكنيد، تا بتوانيد خودتان را به آن 100 نزديك كنيد؛ و اين مى‌شود.
الان اين زبانهايى كه شماها داريد و من مى‌شنوم و قبلاً شنيده‌ام و بعضى از اشعار بچه‌هاى گوينده‌ى شاعر حوزه را ديده‌ام، مى‌بينم كه مى‌شود شما ترقى و حركت كنيد؛ به شرطى كه متوقف نشويد.
ما متأسفانه بعد از انقلاب، در باب ادبيات و هنر، دچار بليه‌يى هستيم. اين مراحل چندين‌گانه‌ى هنر را اگر ده پله فرض كنيم، پله‌ى اول و دوم و سوم و چهارم را خوب و سريع مى‌پيمايند؛ اما به آن پله‌هاى پنجم و ششم كه رسيدند، ناگهان مى‌بينيد كه ايستادند! ما توقف‌كرده‌ى در پله‌هاى وسط خيلى داريم؛ يعنى آن شور و جوش انقلابى، فقط همان چند پله‌ى اول را حركت داد! آيا شور انقلابى تمام شده است؟ نه، آن‌جا مانع وجود دارد. مانع چيست؟ بدگمانى و تصور اين‌كه انسان ديگر به بيشتر از اين احتياج ندارد! البته يك احتمالش هم اين است كه كسانى خيال كنند نمى‌توانند برسند. نه، الحمدللَّه بچه‌هاى انقلابى ما همتشان خيلى بالاست؛ اما گاهى درباره‌ى خود در اشتباه هستند و خيال مى‌كنند كه حالا ديگر بس است؛ الحمدللَّه شعر خوانديم و تحسين هم كه شد و در راديو هم كه خوانده شد!
در دنيا هر شعرى را در راديو نمى‌خوانند؛ اما چون همه‌ى دستگاههاى جمهورى اسلامى مردمى است، تقريباً همه نوع شعر خوانده مى‌شود؛ حتّى در همين برنامه‌ى «در انتهاى شب» ـ كه حالا آقايان اين‌جا هستند ـ شعرهاى خيلى سست و سطح پايينى خوانده مى‌شد! سابقها من اين برنامه را بيشتر مى‌شنيدم و تا آن‌وقت قهراً بيدار مى‌ماندم و گوش مى‌كردم؛ اما حالا شايد يك سال بشود كه نشنيده‌ام، يا كمتر شنيده‌ام؛ چون حالا مى‌خواهم زودتر بخوابم. آدم حيفش مى‌آمد كه آن گوينده‌هاى به آن خوبى، اين شعرهاى سست را بخوانند؛ مثل اين‌كه آدم با خط خوشى بردارد شعر بدى را بنويسد!
پس، شما براى رسيدن به آن بالا بالاها همت بگماريد و هيچ قانع نشويد. اگر من تحسين كنم، يا ديگرى تحسين كند، اين تحسين را نبايد به معناى اين فرض كرد كه اين شعر بى‌عيب است؛ نه، الان ممكن است كه فرضاً در يك مجمع ادبى، شاعر استادى هم شعرى بخواند، انسان اعتراض كند؛ يك شاعر متوسطى هم شعرى بخواند، آدم احسنت بگويد. اين احسنت، ناظر به چيز ديگر است؛ آن اشكال هم ناظر به يك چيز ديگر. توجه كنيد كه شعرهاى شما بايد حتماً صيقل بخورد. غير از صيقل خوردن، اصلاً شما بايد كاملاً بتنيد؛ اين‌قدر بتنيد كه شعر پخته بشود و قدرت پيدا كند[1].
با حفظ اصول و قواعد شعری می شود حافظ و سعدی شد
مطلب دوم اين است كه برادرانى هستند كه استعدادهاى خيلى خوب دارند و اصلاً از آنها شعر مى‌جوشد. در همين يكى، دو ماه اخير، اثر چند نفر از اينها ـ مثل آقاى ميرشكاك و آقاى احمد عزيزى ـ را خواندم و به اين‌كه اينها واقعاً شاعرند و داراى سليقه‌ى فياض و جوشانى هستند، اذعان قلبى پيدا كردم. البته شايد من كتابهاى آقايان ديگر را نخوانده باشم و اثر اين چند نفر را تصادفاً ديده باشم.
آقايانى كه اين خصوصيات را دارند، به نظر من نبايد اكتفا كنند كه شاعر خوبى در حد كنونى هستند؛ بلكه همتشان را بگذارند كه در حد حافظ و سعدى و مولوى و فردوسى بشوند. عقيده‌ام اين است كه مى‌شود؛ منتها شروطى دارد كه بايد عمل بشود. اگر كسى بگويد كه ما كجا و حافظ كجا، ما كه حافظ نمى‌شويم، بايد گفت كه اگر حافظ و سعدى و مولوى و فردوسى نمى‌توانيد بشويد، سلمان ساوجى و صائب تبريزى كه مى‌توانيد بشويد؛ اگر چه من صائب را كمتر از آن اوليها نمى‌دانم. به نظر من، مايه‌هاى استعدادى در اين حد هست كه در رده‌هاى جوان، يك شاعر ماندگار تاريخ داشته باشيم. البته اين شرايطى دارد[2].

اصول شعر
بايستى به اصول شعر پايبند بود
بايستى به اصول شعر پايبند بود. من به شعر نو و كهنه كارى ندارم. من شعر نو را هم اگر واقعاً شعر باشد، قبول دارم. اشكال خيلى از شعراى شعر نو در اين است كه اصلاً شعرشان، شعر نيست. آنها چون نمى‌توانند شعر كلاسيك بگويند، به چيزى مى‌پردازند كه وزن و قافيه نخواهد؛ خودشان را راحت مى‌كنند! شعر نو، اگر واقعاً شعر باشد، گاهى از شعرهاى كلاسيك هم خيلى بهتر است. همين شعراى معروف سبك نوى نيمايى كه در اين بيست، سى سال اخير معروف بودند، چهار، پنج نفرشان حقيقتاً شعراى بزرگى هستند كه شعرشان هم همه‌ى خصوصيات يك شعر خوب را دارد. بنابراين، فرقى نمى‌كند؛ ليكن قواعد شعر بايد محفوظ بماند. اگر قواعد شعر محفوظ نماند، فايده‌يى ندارد و اصلاً شعر خوب نيست.
منظور از قواعد، قواعد لفظى به معناى وزن و قافيه نيست كه در سبكهاى مختلف يكسان نمى‌باشد؛ بلكه يك چيزهاى ديگر است. شعر بايستى انسجام طولى داشته باشد؛ يعنى از اول تا آخر شعر را كه شما خوانديد ـ جز غزل، كه البته غزل هم حتّى به يك معنا آن ارتباط را دارد؛ اگرچه معروف شده كه ندارد ـ آن انسجام و ارتباط را بيابيد. يك قصيده، انسجام مى‌خواهد. يك مثنوى، به طريق اولى انسجام مى‌خواهد. نمى‌شود كه ما دو بيت را پشت سر هم بخوانيم؛ ولى ربط بيت دوم به بيت اول معلوم نباشد، يا آسان نباشد و نشود آن را خواند. اين، اصلاً خروج از قواعد شعر است[3].
1ـ شعر باید کیفیت  داشته باشد
حدود بيست سال پيش، اين حرفها را مى‌زديم و خيلى، آنها را مى‌شنيدند؛ ولى نمى‌فهميدند كه ما چه مى‌گوييم. مى‌گفتيم فقط درباره‌ى خال و خط خيالى چهره‌ى ائمه(عليهم‌السلام) شعر نسراييد. شعر گفتن درباره‌ى زلف و ابروى و چشم و عارض امام كه تعريف نيست. حالا ابروى اميرالمؤمنين(صلوات‌الله‌عليه) كمانى باشد يا نباشد، مگر در شخصيت او چه‌قدر اثر مى‌گذارد؟! زلف او افشان باشد يا نباشد، مگر چه‌قدر اثر مى‌گذارد كه حالا بياييم در قصيده‌يى كه مى‌خواهيم راجع به اميرالمؤمنين بسراييم، از زلف اميرالمؤمنين بگوييم! البته، حالا به نظرم كم شده است. ان‌شاءالله كه الان اين چيزها نباشد. وقتى مى‌گفتيم چرا اينها را مى‌گوييد، تعجب مى‌كردند و مى‌گفتند: پس چه بگوييم؟ مى‌گفتيم از مسائل زندگى و برجستگيهاى عملى على(ع) بگوييد. در آن روز، اين مسائل برايشان روشن نبود؛ اما امروز چگونه است؟ امروز، براى همه روشن است[4].
2ـ قالب شعر باید متناسب باشد
هر شعرى، پيامى دارد. هنوز ذهنيت جامعه‌ى ما، تحليل درستى از شعر سپيد و شعر آزاد ندارد. البته براى من خيلى روشن نيست كه اين كار چه‌قدر ضرورت دارد. مى‌دانيد كه شعر نو و همين شعرهاى نيمايى را ما با ضرورتى قبول كرده‌ايم؛ و الّا بى‌خودى كه نمى‌آييم يك قالب مطلوب را بشكنيم. قالب شعر كلاسيك، قالب مطلوبى است. اگر كسى بگويد نامطلوب است، حرف درستى نزده است. اين وزن و قافيه، چيز خوب و مثبتى است؛ يك چيز منفى كه نيست.
اگر آدم بيايد به خاطر سنت‌شكنى، چيز مثبتى را بشكند و چيز ديگرى در بياورد، براى اين كار علتى لازم دارد. اصلاً نفس سنت‌شكنى، هيچ ايده‌ى مطلوبى نيست. سنت‌شكنى، حرفى است كه هيچ پشتوانه‌ى منطقى ندارد؛ مگر اين‌كه سنت غلط باشد، يا چيز بهترى در پيش باشد؛ آن‌وقت آدم سنت را مى‌شكند. حالا كه مى‌خواهيم اين وزن و قافيه را بشكنيم، آن چيز بهتر چيست؟ يا ضرورت كدام است؟
شعر نيمايى، آن ضرورت را بيان مى‌كرد و مى‌گفت من مى‌خواهم مطالب و مفاهيمى را كه جديد است، بيان كنم؛ ولى اينها در آن قالبها نمى‌گنجد. بنابراين، من مجبورم كه اين افاعيل را كم يا زياد كنم. يعنى به كمك كم و زياد كردن افاعيل، هم مقصود خودم را بيان كنم و هم اصلاً دستم باز باشد و يك وقت وزن و قافيه، من را محدود نكند. بنابراين، آن درست است؛ اما اين شعر سپيد ـ كه البته ما اسم آن را شعر آزاد مى‌گذاريم، زيرا شعر سپيد وزن دارد؛ يعنى همان شعر نيمايى ـ چه ضرورتى را ايجاب مى‌كند كه ما بكلى وزن را بشكنيم؟ شما مى‌توانيد همين مضمون را در يك چيز موزون بياوريد.
اين مسأله، براى بنده‌ى حقير كه با شما صحبت مى‌كنم، حل نشده است. البته سالهاست كه اين فكر وجود دارد و متعلق به حالا هم نيست. حدود سال 40 در اين فكر بوديم و روى آن، بحث و مطالعه و صحبت كرديم؛ ولى به نتيجه‌يى دست پيدا نكرديم. درعين‌حال، چون شعر و عروض نيمايى وزن دارد، آن را قبول داريم[5].
3ـ شعرباید قابل فهم باشد
شما بايد روشن كنيد كه چه مى‌خواهيد بگوييد. الان مثنويهاى دشوارى مثل «گلشن راز» داريم كه ملاحظه مى‌كنيد، چه‌قدر براى آن شرح نوشته‌اند. كسى مثل لاهيجى ـ كه فيلسوف است ـ نشسته براى «گلشن راز» شرح نوشته است. اگر كسى مطلبى را بلد باشد، شعر را كه نگاه كرد، بالاخره خواهد فهميد كه اين شعر، گوياى آن مطلب است. طورى نباشد كه شعر، گوياى مراد شاعر نباشد. يعنى اگر ذهن من گنجايش دارد كه آن مطلب را بفهمد، بايد از گفته‌ى شما آن را بفهمم. اگر گفته‌ى شما آن را نرساند، اين خروج از قواعد است.
 
ما يك وقت با آقاى معلم راجع به اين بيت «بيدل»:
حيرت دميده‌ام گل داغم بهانه‌يى است            طاووس جلوه‌زار تو آيينه‌ى خانه‌يى است
صحبت مى‌كرديم. قرار شد كه ايشان شرح خود را بنويسند و براى ما بفرستند؛ ولى بالاخره به وعده‌شان هم وفا نكردند! اين بيت يقيناً در ديوان «بيدل» معنا دارد؛ كمااين‌كه معلوم شد كه در شعر آقاى عزيزى، حيرت و آيينه و امثال آن هم با ديوان «بيدل» مرتبط است. اينها واژه‌هايى است كه «بيدل» به كار مى‌برد؛ ليكن الان در دنياى زبان فارسى، غير از برادران افغانى ـ كه در افغانستان، به «بيدل» ارادت صوفيگرانه دارند و من نمى‌دانم كه همانها هم چه‌قدر مى‌فهمند ـ در هيچ جاى ديگرى از جهان زبان فارسى، شعر «بيدل» رواج ندارد. اگرچه بالاخره عده‌يى به اين اشعار نگاه مى‌كنند؛ مثلاً برادر شاعرى مى‌خواند و در آن غرق مى‌شود و چيزى مى‌فهمد؛ اما اين‌كه ملاك شعر قابل فهم نيست.
شما كه شعر مى‌خوانيد، بايد من بفهمم. الان شما شعر مى‌خوانيد؛ ولى من نمى‌فهمم كه چه مى‌گوييد. اين، يك ايراد است. يا فارسى من بايد ضعيف باشد كه نفهمم، يا بايد مطلبى فراتر از گنجايش ذهن من باشد، يا من بايد به زبان شعر آشنا نباشم. اما اگر من فارسى بلدم، به زبان شعر آشنايم، فنون گوناگون ترصيع و مصنوعات شعر را هم كم و بيش مى‌دانم، اين مطلب هم مطلب خيلى غيرقابل فهمى نيست و درعين‌حال شما مى‌خوانيد و من نمى‌فهمم، اين يك عيب است.
مخاطب شما، فارسى زبان است. بالاخره شما بايد با مخاطبتان ارتباط بگيريد. هنرمند بايد قادر بر ارتباطگيرى با مخاطب خودش باشد؛ والّا هنرمندى كه نتواند مخاطبش را به خودش وصل كند، اين چه هنرمندى است؟ شما كه نمى‌خواهيد با يك قشر خاص، يا با چند نفر معدود حرف بزنيد؛ شما مى‌خواهيد با يك ملت حرف بزنيد؛ زيرا مايليد شعرتان ماندگار بماند. به نظر من، اينها جزو قواعد حتمى شعر و جلوتر از قواعد عروض و قافيه است؛ چون قاعده‌ى عروض و قافيه را شكستند، اما اين قابل شكستن نيست؛ اينها قواعد محاوره است[6].
4ـ باید هم درست حرف زد و هم طورى حرف زد كه يقيناً در آينده هم مخاطب داشته باشد
يك مسأله‌ى ديگر، مسأله‌ى زبان است. واقعاً اين يك هنر است كه انسان، هم درست حرف بزند، هم بعد از هفتصد سال وقتى كه غزل و گلستان و بوستانش را مى‌خوانى، آن را بفهمى و هيچ مشكلى نداشته باشى؛ خيلى عجيب است. زبان امروز، همان زبانى است كه حافظ و سعدى با آن حرف مى‌زدند. زبان امروز، زبان فردوسى نيست؛ ولى در خراسان اين مستثناست و در آن‌جاها رايج است. البته اين‌طور نيست كه بخواهم مدح خراسانيها را بگويم. نه، خيلى از كلماتى كه فردوسى در شاهنامه استعمال كرده، در مشهد ما جزو كلمات رايج است؛ يعنى استعمال مى‌شود و در همين گويش معمولى وجود دارد.
غرضم اين است كه اين واقعاً هنر است كه آدم طورى حرف بزند كه يقيناً در آينده هم مخاطب داشته باشد. اين اشعار را نه ‌فقط افراد فارسى‌زبان مى‌شناسند، بلكه در همه‌جاى دنياى اسلام شناخته شده است. آن وقتها ظاهراً دمشق و بغداد و ساير نقاط جهان اسلام را زير پر گرفته بود؛ امروز هم وقتى كه شما آن كتابها را باز مى‌كنيد و مى‌خوانيد، در فهميدنش اصلاً مشكلى نداريد؛ به شرطى كه فارسى را بلد باشيد. چنانچه كسى فارسى بلد نباشد، بحث ديگرى است. البته ما زبان سعدى و حافظ را توصيه نمى‌كنيم؛ زبان فصيح امروز را توصيه مى‌كنيم.
به نظر من، گاهى اوقات تركيبهاى زيادى درست مى‌شود، كه بايد قدرى جلويش گرفته شود. تركيب‌سازى هم شرايطى دارد. درست است كه زبان ما، زبان تركيبى است؛ اما بالاخره اين تركيب را چه كسى بايد بسازد؟ زبان فارسى، خصوصيتش تركيب‌پذيرى است و مى‌تواند بى‌نهايت مفهوم را در خودش جاى بدهد. گمان مى‌كنم كه هيچ زبانى مثل زبان فارسى نيست ـ حالا زبانهايى كه ما تا حدودى بلد هستيم؛ مثل عربى و تركى ـ كه بشود راحت دو يا سه كلمه را با هم تركيب كرد و مثلاً چيزى مثل «شترگاو پلنگ» درآورد. واقعاً شترگاو پلنگ يك حيوان است؛ اما موجودى كه هم شتر، هم گاو و هم پلنگ باشد، در عالم خارج وجود ندارد؛ در عين ‌حال شما قشنگ مى‌توانيد شترگاو پلنگ را در ذهنتان ترسيم كنيد[7].
من ديده بودم كه در مجامع اهل ادب و شعر مشهد ـ كه مردمان فاضل و با دركى آن‌جا بودند ـ اين لغتهاى دساتيرى و جعلى و من‌درآوردى را مى‌شناختند؛ اصلا از آهنگ لغت مى‌گفتند كه اين دساتيرى است؛ درست هم بود؛ تحقيق مى‌كردند، معلوم مى‌شد كه واقعا همين‌طور است. درعين‌حال، ما تركيبهاى دساتيرى نداريم. الان تركيب، دست همه افتاده و همه تركيب درست مى‌كنند! عجيب اين است كه بعضى از اين طباع عوام، يك تركيب خوب را خيلى ديرتر و سخت‌تر مى‌پذيرند تا تركيب غلط را[8]!
  
5ـ يك شعر، غير از انسجام عرضى، انسجام طولى لازم دارد
يك شعر، غير از انسجام عرضى، انسجام طولى لازم دارد؛ حتى در غزل. يكى از خصوصياتى كه براى غزل نقل مى‌كنند، اين است كه ابيات آن به هم ربطى ندارد؛ البته اين تعريف خيلى ناقصى است؛ اين‌طورى نيست. در غزل، هر بيتى دنبال بيت ديگر نيست؛ اما در قصيده، هر بيتى دنبال بيت ديگر است؛ چون قصيده است. قصيده، يعنى مايقصد به چيزى. قصيده از قصد است؛ يعنى شما مقصدى داريد؛ مثلا اگر مى‌خواهيد كسى را مدح كنيد، آن مدح را در قصيده مى‌آوريد؛ اگر مى‌خواهيد فلان منظره را توصيف كنيد، آن توصيف را در قصيده مى‌آوريد؛ بنابراين، هر بيتى دنبال بيت ديگر است و يك توالى طبيعى دارد. در غزل، اين توالى طبيعى وجود ندارد؛ اما به اين معنى نيست كه به هم ربط نداشته باشد؛ مگر مى‌شود به هم ربط نداشته باشد؟ اگر غزل انسجام نداشت و چفت و بستش محكم نبود، امكان نداشت كه اين‌طور جا بيفتد. اصلا زيبايى به ميزان زيادى به انسجام و هماهنگى و همنواختى و همصدايى ارتباط دارد؛ بدون اين اصلا درست نيست. من ديدم كه بعضى از اين شعراى نزديك به زمان ما اشتباه مى‌كنند؛ دو مطلب در دو بيت مى‌گويند كه اصلا به هم ربطى ندارد؛ بلكه ضد هم است؛ خيال مى‌كنند كه اين از خصوصيات غزل است! علت اين است كه نكته را نفهميده‌اند و نمى‌دانند كه مقصود استاد فن از بى‌ارتباطى چيست. شما نگاه مى‌كنيد، مى‌بينيد كه ابيات يك شعر، از بيت بالا تا بيت پايين، به هم ربطى ندارد؛ يك جا مى‌بينيد كه بين دو بيت چيزى جا افتاده؛ معلوم است كه اين دو بيت به هم وصل نمى‌شود؛ در داستان هم عينا همين‌طور است. اگر از قطعات اين چهل تكه‌ى داستان ـ كه از اين چهل تكه، يك پارچه‌ى زيبا و مصورى درست شده ـ يك قسمت جا افتاده باشد، اين نقش ناتمام است؛ درست مثل اين‌كه از مجموع تكه‌هاى يك
داستان، يك نقاشى بزرگ به وجود بيايد؛ كه هم بايد بخشهايش زيبا باشد، و هم
ربط اين بخشها با يكديگر زيبا باشد. آن رمانى كه اشاره كردم، اين ويژگى را ندارد؛ اين اشكال بر آن وارد است؛ يعنى چفت و بستهاى داستانى آن قابل دفاع نيست. چه‌طور شد كه آدمى در ظرف هشت ماه، از يك شخصيت به شخصيت ضد خودش تبديل شد؟! نويسنده‌ى داستان براى اين پرسش جوابى ندارد. اين‌طور بايد نقد كنيد. در نقد خود، اسم طرف را هم بياوريد؛ اسم كتابش را هم بياوريد؛ نقاط قوتش را هم بگوييد[9].
6ـ باید واژه سازی کرد و زبان را ارتقا داد
واژه‌سازى براى زبان و پيش بردن و ترقى دادن زبان، يك امر بسيار مهم است. به نظر من، هنر بزرگ كسانى مثل سعدى يا حافظ يا فردوسى اين است كه هفتصد سال پيش يا هزار سال پيش، طورى حرف زدند كه ما امروز وقتى كه آن سخنان را باز مى‌گوييم، اصلا احساس غربت و وحشيگرى نمى‌كنيم؛ اصلا زبان، زبان امروز است؛ يعنى حقيقتا مى‌شود گفت كه هزار سال جلوتر از زمان خودشان حرف زدند. يقينا مردم زمان سعدى، به رسايى و شيوايى «بوستان» حرف نمى‌زدند؛ نثر آن دوره‌ها در اختيار ماست و داريم مى‌بينيم. «بوستان» يا «گلستان»، اين‌طور سليس و روان و شيواست. امروز وقتى كه انسان شعر آن زمان را مى‌خواند، مثل اين است كه دو نفر دارند با زبان شيرين فارسى امروز با هم حرف مى‌زنند؛ همين‌طور است حافظ؛ همين‌طورند بعضى از شعراى برجسته و خوب سبك هندى. على‌اى‌حال، بايد زبان را پيش برد؛ يعنى همچنان‌كه آنها جلوتر از زمان خودشان حركت كردند، ما هم بايد حركت كنيم[10].
7ـ ارتباط نسلی شعرا باید حفظ شود
شما از انفصال شعر كنونى و نثر كنونى با شعر دوره‌ى قبل از خود صحبت مى‌كنيد. ما در همان دوره‌اى كه آن شاعر فرضا برجسته اين شعر را گفته، ممكن است ده نفر شاعر ديگر داشته باشيم كه همان برجستگى را، يا بهتر از آن را داشته باشند. حالا آن شاعرى كه مورد نظر من بوده ـ كه نمى‌خواستم اسمش را بياورم و نمى‌آورم ـ شعرش در دانشگاه نيايد، اما شعر «اخوان» بيايد. كه فكر نمى‌كنم از لحاظ نشان دادن رتبه‌ى شعر دوره‌ى قبل، بالاتر از همه باشد. «اخوان» با من دوست بود. هم زمان رياست جمهورى با من يك نوع ارتباط رقيق داشت و هم بعد از رياست جمهورى ـ اين آخرى كه از يك سفر ظاهرا يكساله به اروپا، برگشته بود ـ نامه‌اى به من نوشت و شعرى گفت و بعد هم از دنيا رفت. بنابراين، «اخوان» اشكالى ندارد. واقعا چه لزومى دارد كه ما به سراغ اين‌كه كاملا مى‌تواند مورد استفاده قرار گيرد، نرويم؟ يعنى اين‌طور مى‌خواهم بگويم كه الان ضرورتى وجود ندارد؛ اگرچه من هيچ ايرادى نمى‌بينم كه اگر حقيقتا ما الان شاعر بزرگى داريم، شعرش مورد استفاده‌ى دانشجو قرار گيرد و از لحاظ علمى رويش كار شود. من هيچ اين را ممنوع نمى‌دانم؛ لااقل از نظر من ممنوع نيست. اين‌كه برنامه‌ها چگونه است، اطلاعى ندارم؛ ليكن چنين شاعرى به اين شكل واقعا من سراغ ندارم.
اين را هم شما بدانيد كه بعضيها اسمشان بزرگ است؛ در حالى كه خودشان چندان عظمتى ندارند و شعرشان خيلى داراى اهميت نيست. اگر پاى نقد به ميان آيد و بدون جنبه‌هاى شعارى، سره و ناسره در جزئيات مطرح شود، آن وقت معلوم مى‌شود كه بعضى فقط ادعا دارند! من غالبا از اين شعرهاى معاصر بى‌اطلاع نمى‌مانم. بعضى از حضرات شاعر، شعر مى‌گويند و ادعا مى‌كنند كه «ما چنين هستيم، ما چنان هستيم؛ ما در اين كشور ريشه‌ى شعريم!» در حالى كه ما مى‌دانيم چنين چيزى نيست. آن زمان كه وقت گل كار آنها بوده، درجه‌ى دو بودند؛ بعضيهايشان درجه‌ى سه بودند؛ از اينها بهتر در اين كشور خيلى بودند.
شعر معاصر را بايد كار كرد. شما در غزل، بهتر از «رهى معيرى» در زمان خودش، هيچ كس ديگر را پيدا نمى‌كنيد. «رهى» همان نسل متصل به امروز است. مرحوم «اميرى فيروزكوهى» هم همين‌طور. اينها همان شعراى برجسته‌اند. يا مرحوم «غلامرضا قدسى»، يا همين آقاى «قهرمان» كه الان در مشهد است و شاعر غزلسراى بسيار خوبى است. يا مثلا آقاى «صاحبكار» در مشهد كه شاعر غير مشهورى است، ولى غزلهايش خوب و ممتاز است. يا مثلا در كرمانشاه آقاى «بهزاد». اينها برجستگان شعر اين دوره‌اند. جوان شاعر امروز، شاعر بهتر از اينها واقعا نمى‌تواند پيدا كند[11].

 


[1]. بيانات در ديدار با اعضاى كنگره‌ى شعر حوزه15/07/1370
[2]. بيانات در ديدار با شعراى سازمان تبليغات اسلامى31/01/1369
[3]. بيانات در ديدار با شعراى سازمان تبليغات اسلامى31/01/1369
[4]. سخنرانى در ديدار با جمع كثيرى از ذاكران و مداحان اهل بيت(عليهم‌السلام) در خجسته سالروز ولادت صديقه‌ى كبرى حضرت زهرا(س)28/10/1368
[5]. بيانات در ديدار با شعراى مشهد06/01/1369
[6]. بيانات در ديدار با شعراى سازمان تبليغات اسلامى31/01/1369  
[7]. بيانات در ديدار با شعراى سازمان تبليغات اسلامى31/01/1369
[8]. بيانات در ديدار با اعضاى فرهنگستان زبان و ادب فارسى(551)27/11/1370
[9]. بيانات در ديدار با اعضاى «گروه ادب و هنر» صداى جمهورى اسلامى ايران 05/12/1370
[10]. بيانات در ديدار با اعضاى فرهنگستان زبان و ادب فارسى27/11/1370
[11]. گفت و شنود در ديدار جمعى از جوانان به مناسبت هفته‌ى جوان07/02/1377
کلمات کلیدی این مطلب :  فرهنگ ، شعر ، آیت الله خامنه ای ، اصول شعر ،


   تاریخ ارسال  :   1391/9/20 در ساعت : 11:10:8   |  تعداد مشاهده این شعر :  1387


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

ایمان کریمی
1391/9/20 در ساعت : 12:4:42
جان بفدای رهبرم
دستتون درد نکنه جناب سیاهپوش
موید باشید
یاعلی
م. روحانی (نجوا کاشانی)
1391/9/21 در ساعت : 9:58:14
سلام و عرض ارادت خدمت جناب سیاهپوش
زیبا ، صمیمی ، روان و استادانه بود ، دست مریزاد
نغمه مستشارنظامی
1391/9/20 در ساعت : 11:13:55
مثل همیشه بی نظیر
سپاس
زهرا شعبانی
1391/9/20 در ساعت : 23:45:19
درود بر شما استاد سیاهپوش ارجمند
برقرار باشید...
علی میرزائی
1391/9/21 در ساعت : 19:6:8
سلام استاد نازنین
دست شما درد نکند کار شما قابل تقدیر است
بهره ولذت بردم.
دکتر آرزو صفایی
1391/9/20 در ساعت : 20:50:39
سلام جناب سیاهپوش گرامی
جستار ارزنده تان را خواندم و بهره بسیار بردم
درودتان
علی میرزائی
1391/9/21 در ساعت : 19:3:51
سلام استاد نازنین
دست شما درد نکند کارتان قابل تقدیر است
بهره ولذت بردم
سید حکیم بینش
1391/9/20 در ساعت : 19:31:15
باید بالید به داشتن چنین رهبری. من گاهی با دوستان می گویم که مقام معظم رهبری در دنیا بی نظیر است. این باور قلبی من است. ای کاش همه می دانستند که چه رهبری دارند. اما متأسفانه بعضی ها این را نمی دانند و در فضای مسموم تبلیغات بیگانگان نفس می کشند. خدا همه را هدایت کند، انشاءالله
محمد شکری فرد
1391/9/21 در ساعت : 13:24:33
سلام استاد سیاهپوش بزرگوارم...

ممنونم که این مطالب ارزشمند را از ما دریغ نمی کنید.

دستتان درد نکند.

زنده باشید.
بازدید امروز : 56,006 | بازدید دیروز : 31,480 | بازدید کل : 123,220,317
logo-samandehi