من بر این آتشفشان هر صبح جارو می کشم
صورتِ بد رنگِ شب را مو و ابرو می کشم
با تو می خوانم غرل را از دل و جان تا سحر
چشم بر هم می نهم تا باغِ جادو می کشم
یک شب آیینه به دستم یک شب آتش پاره ام
حُسنِ دیدارِ تو راهر لحظه مو مو می کشم
برکه ای دارم که از نورِ تماشا آب شد
تا کنارِ مزرعِ سبزِ تو من جو می کشم
خوش به حالِ هر که دارد در سرش یادِ تو را
بی وفا من هر شب این غم را به کوکو می کشم
صبح ها آیینه گردانم و شب ها عاشقم
آه هر لحظه تو را در خویشتن بو می کشم