از این میخانه تا میخانه مستم
دل دیوانه ای دادی بدستم
خراب آباد عشقم خسته از درد
الا ساقی که من دل بر تو بستم
شیون
شیون مکن ای دل که بردی تو قرارم
دیوانه شدم از بر تو تاب ندارم
بگذار بسوزم ز غمت ای دل عاشق
بی تو که خزانم دگر نیست بهارم
مزار
برسر لوح مزارم بنویسید کبوتر شدو رفت
از غم و دردو فراقش پرپر شدو رفت
او که کنجینه غم بود همه عمر چه شد
قصه شب شدو افسانه و از بر شد و رفت