در دام گرفتارم و فریاد ندارم
امید به نجاتم ز صیاد ندارم
بخت از من رنجور کنون برگشته است
آواز قناریست که در یاد ندارم
آهی کشم اکنون که من چاره ندارم
شوق سخن تازه به بدکاره ندارم
پیداست که عاشقی و شیدا شدنم نیست
جز غم به این هنجر صد پاره ندارم
چون شمع بسوزم که پروانه ندارم
خاموش کنیدم که کاشانه ندارم
دانم که به می مست شود اما ،اما
ساغر شکسته است که پیمانه ندارم
مطرب بنواز چون که احساس ندارم
فکر دگری در خور نسناس ندارم
آرام نگیرد تو دمی ساز و نوایت
هر شیوه نوازی که وسواس ندارم
هی دانه بریزید سیری که ندارم
در کنج قفس میل به پیری که ندارم
روزی که رها گشتم از این خانه ی ماتم
اواز بلند است کاری که ندارم
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/1/20 در ساعت : 21:24:35
| تعداد مشاهده این شعر :
1113
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.