ماه جويان ماه را در آسمان گم ديده اند
داس را در كوچه هاي سبز گندم ديده اند
بامدادان از فراسوي افق رَه جُسته اند
ماه را بشكسته در ايوان مردم ديده اند
پشت گورستان ساكت سايه هاي بي نشان
قاب عكس مرده اي را در تلاطم ديده اند
ساكنان غارهاي باستان،پيش از هجا
بي دهان پتياره اي را در تكلم ديده اند
توي جنگل اسكلت هاي شبح آجين شبي
اژدهايي هفت سر را در تبسم ديده اند
راويان قصه هاي كوليان برف و باد
در ميان كفش هاشان مارو كژدم ديده اند
مشعلي را در شبان تيره روشن كرده اند
روح سرگردان مردي را در انجم ديده اند
روح كوهستان وهم آلود را رم داده اند
اسب هاي مرده را بي چشم و بي سم ديده اند
جاشوان تلخ از بام دكل هاي عتيق
رود خون را در دل درياي قلزم ديده اند
ها ! مگر فرمانرواي آسمان ها تيرگي است
روشني را كهكشان ها در توهم ديده اند
پيش گويان قرن ها در جام اسطرلابشان
آتشي در كاغذين جامه يº تظلم ديده اند
رازداران از خَم هستي كران بگزيده اند
بيكران را چون فلاطون در دل خم ديده اند