ساقی
ساقی و ساغر و میخانه دگر ما را بس
جرعه ای باده مستانه دگر ما را بس
ما خماریم که هر نیمه ی شب میکده ایم
نوش از باده ی بیگانه دگر ما را بس
شمع
ما که در محفل غم شمع برافروخته ايم
همچو پروانه زدردو غم دل سوخته ايم
به بهانه نه بهائی تو خريدی دل ما
ای دريغا که لب از مونس جان دوخته ايم