ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



بسم رب الحسین

بسمِ رَبِّ الْحُسَینْ ... عاشوراست ...
کربلا چون همیشه سوزان است
یک طرف شط آب و نخلستان ...
یک طرف پهنه ی بیابان است

آسمان صاف تا کمی ابری ست
آفتاب از پگاه لج کرده ست
خیمه ها زیرِ چترِ خورشیدند 
تشنگی جمله را فلج کرده ست

دو سه روزیست آب را بستند
کودکان از عطش پریشانند
بی رمق گوشه ای غریبانه ... 
همه امَّن یُجِیب می خوانند

مادران در نهایتِ ایثار ...
سهمِ خود را به کودکان دادند
مَشکها از فشارِ  بی آبی ...
مثلِ طفلان به گریه افتادند

تشنگی یک طرف .. از آن بدتر ...
زوزه ی تیر و برقِ شمشیر است
چه کشنده است آهِ جانسوزِ ...
طفلِ شش ماهه ای که بی شیر است

دمِ ظهرست و محشری برپاست
چِقَدَر لحظه های دشواری ست
هِله  ای کوفیانِ  بی وجدان ...  
آخر این رسمِ میهمانداری ست !؟

کودکان .. آب آب می گویند
و عمو سر به خیمه می ساید
بدنش مثلِ  بید می لرزد 
تا صدای سُکینه می آید

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یٰا عَمّی
تو بزرگِ قبیله ی آبی
تشنگی طاقتِ مرا بُرده ...
پس چرا جرعه ای نمی یابی

میرود ماهِ هاشمی میدان 
لحظه ای بعد ، علقمه غوغاست 
لبِ ساحل جنازه باران است
کربلا نه .. که محشرِ کبراست
  
یلِ اُمُّ البنین رجز خوان و ...
دشمنان زیرِ تیغِ صیّادند
از سر و وضعِ کوفیان پیداست
که چگونه به وحشت افتادند

واردِ نهر گشت ... امّا هست ...
کوهی از درد و غصّه بر دوشش
مثلِ یک انفجار  پیچیده ست
گریه های رقیّه در گوشش

خسته و تشنه ، با تنی زخمی ...
عَلمش را به دستِ دیگر داد 
کفِ دستی به آب زد ، یادِ ...
لبِ خشکِ برادرش افتاد

آب را روی آبِ شط پاشید
علوی خو و  هاشمی زاده است
علقمه زیرِ چکمه های عمو  ...
از خجالت به لکنت افتاده ست

صد و ده بار یٰا مُهَیْمِن گفت
کوفیان هاج و واجِ غیرتِ او
کوری چشمِ دشمنانش خواند ...
وَحْدَهُ لَا اِلَهَ اِلَّا هُو ...

مشکِ خود را از آبِ شط پُر کرد
نگهی سوی نخلها انداخت
یا علی گفت و مَشک را برداشت
بارِ دیگر به سمتِ میدان تاخت

قُلْ اَعُوذُ بِرَبِّ عاشورا
از  سوارانِ  لشکرِ  اعدا
جانِ زینب شتاب کن عبّاس ...
نزند  نانجیب  مشکت  را

لَعَنَ اللّهُ اُمَّةً قَتَلَتْ 
چقدَر پست و کینه ای هستند
کوفیان در میانِ نخلستان ...
صف به صف راهِ خیمه را بستند

آسمان .. سمتِ خیمه ها ابریست
همه از درد و غصّه لبریزند
اشکها  قطره قطره چون باران 
ِاز نگاه ِ سُکینه  میریزند

ساقیا سوی خیمه ها برگرد
بنشین باز هم به پهلویم
ای عمو ، جانِ اصغر از این پس ...
با تو از تشنگی نمی گویم

وقت رفتن خودت به من گفتی
غم نخور مه جبینِ زیبایم
پیشِ گهواره ی علی بنشین ...
میروم با شتاب می آیم 

خبری از عمو نشد آخر ...
همه در اضطراب و آشوبند
گرد و خاکِ نبرد خوابیده ست
کوفیان میزنند و میکوبند

آسمان تیره شد ، زمان خوابید
دلِ خورشید سوخت ، یا زهرا ...
قمر از عرش بر زمین افتاد
بانگِ اَدْرِکْ اَخَاست ، واویلا ...

تا به حال اشکِ ژاله را دیدی ..؟
گریه ی یک سه ساله را دیدی ..؟
تا کنون در میانِ رویاها ...
لحظه ی مرگِ لاله را دیدی ؟

هر کسی هر چه داشت می انداخت
نیزه و تیر .. دستِ آخر سنگ 
دستِ سقّا که از بدن افتاد ...
علقمه شد ز خونِ او گلرنگ

مشکِ آبش گرفته با دندان
چشمش از زخمِ تیر می سوزد 
میرسد یک سه شعبه ی دیگر ...
مشک را رویِ سینه می دوزد

مادری زار و خسته می آید
بر سرِ جسمِ مملو از احساس
می کشد دستِ مهربانش را ...
روی دستِ بریده ی عبّاس

مادری دلشکسته و زخمی
از همه مادران معظّم تر
بینِ دیوار و در کتک خورده ...
قدْ کمانی ، نه .. اندکی خم تر

میزند بوسه ها به پیشانیش
گوید ای آن که محرمِ مایی
جای مادر تو را به بالینم ...
که تو هم چون حسینِ زهرایی

 

مهران ساغری

 

97/06/22

کلمات کلیدی این مطلب :  تشنگی ، آب ، نهر ، عطش ، عباس ، مادر ، حسین ، آفتاب ، کربلا ، آسمان ،


   تاریخ ارسال  :   1397/6/23 در ساعت : 15:27:11   |  تعداد مشاهده این شعر :  626


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

حسین احسانی فر
1397/6/24 در ساعت : 10:41:10
درود بر شما برادرم
أیدک الله بروح القدس

.......
سلام علیکم ... ممنون
حسین غریب
1397/7/3 در ساعت : 9:10:1
سلام
آفرين
حقا كه ساغر تو زمهر حسين پر
سید روح الله باقری
1397/6/25 در ساعت : 13:20:7
سلام
احسنت جناب ساغری
شور و حال عجیبی داشت
پیرو فرمایش دوست عزیز احسانی فر لابد این شعر تایید شده ی روح القدس هست

.........
عرض ادب و احترام جناب باقری
خاکسار محبت شما و جناب احسانی فر عزیز هستم
بازدید امروز : 9,457 | بازدید دیروز : 10,654 | بازدید کل : 123,948,294
logo-samandehi