*اشاره:
استاد مهدی آذر مازندرانی-علی رغم لقبش ترک- قصیده پردازی فرهیخته بود که بر دفتر قطور قصایدش کسانی چون سعید نفیسی-ملک الشعرای بهار و محمد علی ناصح مقدمه و تقریظ نوشته بودند و بزرگانی چون مهرداد اوستا-شهریار و حبیب یغمایی در قصیده و غزل به مدحش کمر بسته بودند.شاید اعلب شما عزیزان نامش راهم نشنیده باشید چنان که از سرنوشت دفتر وزین قصایدش ارادتمند کمترین اطلاعی ندارم.استاد آذر بیش از یک دهه است که رخ در نقاب خاک کشیده و من حتی نمی دانم زارش کجاست!در سالهای میانی دهه ی 60 چند ماهی با او محشور بودم و از آن استاد فرزانه بیش از هرچیز درس انسانیت می آموختم.روزی تحت تاثیر بزرگواریهایش چندبیتی در مدحش سرودم واو روز بعد سلام مرا علیک گفت.خواندن این دو شعر اخوانیه خالی از لطف نیست:
(1)
من یکی شاعر ز کاشانم که از بیداد چرخ
هر کجا سر کرده ام بر سرگرانی دیده ام
کرده ام مردم گریزی پیشه زیرا بیشمار
مردمان را شیوه های آنچنانی دیده ام
رانده ام بیرون ز سر سودای ننگ ونام را
تا نشان خویش را در بی نشانی دیده ام
لیک خشنودم ز بخت خویش زیرا تازگی
در یکی شاعر صفای جاودانی دیده ام
شاعری با نکته های تازه مضمونهای ناب
پاسبان او را به شعر باستانی دیده ام
از همان روزی که تقدیرم بدوهمسایه کرد
مهربانی در کنار مهربانی دیده ام
ترک زنجانی تباری در دیار شهریار
شهریار ثانی از شیرین زبانی دیده ام
در کلام نثر استادی مسلم آنچنانک
در بیان نظم خلاق المعانی دیده ام
اول هر دفتر منزل ز رب النوع شعر
هفت بیت شعر او سبع المثانی دیده ام!
آتش نمرود را بر خود گلستان چون خلیل
در جوار «آذر مازندرانی» دیده ام
خدمت این پیرصاحبدل مرافرضست فرض
گر بدین کوشم بسی خیرازجوانی دیده ام
خضر فرخ پی مراین پیراست کاندرشعراو
«خوش عمل» تاثیر آب زندگانی دیده ام .
(2)
«خوش عمل» را یکه در شیرین زبانی دیده ام
پیر رندان طریقت در جوانی دیده ام
مطلع اشعار پر معنای نغزش را به حق
در قصاید یا غزل سبع المثانی دیده ام
کرده او مردم گریزی پیشه ی خود ای دریغ
بس که گوید زین وآن نامهربانی دیده ام
گر چه بی نام ونشانی شیوه ی ما شد ولی
بس نشان و نام در این بی نشانی دیده ام
نیست شاعر را مکانی در جهان جزلامکان
جایگاه شاعران در لا مکانی دیده ام
قدر گل با خار یکسان شد به گلزار سخن
این بلا را از خطای باغبانی دیده ام
می شود پژمرده گل از ریشه چون گرددجدا
هر جدا گردیده را از ریشه فانی دیده ام
آنچه را نامند این نابخردان شعر سپید
عاری از زیبایی لفظ و معانی دیده ام
می ستایم نوگرایان گرامی را ولی
عالمی دیگر به شعر باستانی دیده ام
بوستان سعدی شیرین سخن را قرنها
در امان از آفت باد خزانی دیده ام
همنشین شهریار شعر بودم سالها
آنکه اورا خواجه شمس الدین ثانی دیده ام
ناتوان بودم به ادراک مقام او دریغ
بس خسارتها که از این ناتوانی دیده ام...
شعر اخوانیه ات نازم که در کمتر کسی
این چنین شعری به تلطیف و روانی دیده ام
می سپارم بر تو گوهرهای شعرخویش را
چون تو را شایسته ی این پاسبانی دیده ام
نازنینا! در دل «آذر» عجب جا کرده ای
چون تو کمتر شاعری در زندگانی دیده ام.