فصل آخر از رُمان پُرعذاب جاده ها
می شوی گم در میان پیچ و تاب جاده ها
می روی تا انتهای خط خیس چشمها
ماجرای رفتن تو انقلاب جاده ها
نازنین ما هر دو باید اعترافاتی کنیم
در حضور دادگاهی از عِتاب جاده ها
تو به جرم انهدامِ آشیانِ آفتاب
در زمان پا نهادن بر رکاب جاده ها
من به جرم ایستادن با دو پای در گِلم
زیر بهت و سایه ها و اضطراب جاده ها
هر دوی ما مثلِ ضدِ قهرمان قصه ایم
در گلومان شوکرانِ بی حساب جاده ها
کاش آتش می زدم با شعله ی فانوس دل
ریزعلی سان هستی ام را در شتاب جاده ها
حیف بر من حیف بر من، پشت خط فاصله
حیف بر تو حیف بر تو، در حباب جاده ها
وای بر من از غرور و انتظار واهی ام
وای بر تو از لجاجت در سراب جاده ها
روزهای بی تو بودن برف آمد، شد سپید
هر سیاهی زیر چرخ آسیاب جاده ها
سالهای عمرمان شد واژه چیدن روی هم
هی غزل با طعم «رفتن» در کتاب جاده ها
حسین وفا