ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



به یاد 120 شهید غواص گردان یاسین که شبی از شبها وقتی من و شما در خواب بودیم دشمن با دستهای بسته زنده به گورشان کرد.

استخوانهای سفید ودستهای بسته
تورابه خدا اگرمي توانيد برويد به مادرم بگوييد‌‍‌‍، بگوييد كه من جائي نرفته ام  ،گم نشده ام
بگوئيد كه همين جا هستم ، يعني نه كه نرفته باشم ، مي روم اما بازمي گردم، انگار يك چيزي هست كه مجبورم مي كند برگردم. خيلي سال است نمي دانم چندسال ،اما خيلي سال است ،
يك درختي اينجاست كه آن وقت ها نهال كوچكي بود، توي آن اوضاع هيچ طوريش نشد، ماند
وقدكشيد وتناور شد، حا لا اگر ببينيدش ديگر نمي شناسيدش. قد و قامتش گفتن ندارد.ديدني
است. ياد حرف هاي مادرم افتادم دوباره  كه قبل از آمدن مي نشست و نگاهم مي كرد ميگفت
قد و قامت تو به جدت رفته ، مي گفت نمي گويم نرو ، اما دلم شور مي زند. مي گفت من دلم گواهي مي دهد كه آخرش بايد فراقت را بكشم. اما نگفت نرو. برايم اسفند دود كرد ، دم در
دولا شدم تا پيشاني ام رابوسيد بوي نان تازه و شير مي داد. توي چشم هايش چيز خاصي ديدم، چيزي كه قبلا نديده بودم. اما محض رضاي خدا برويد بگوييد كه ما اين جا هستیم.
وقتي مي روم ببينمش دلم مي گيرد، خودم را نشانش نمي دهم ،سخت است اما مجبورم،
آخر حالش بد مي شود از بس ذوق مي كند، از بس خوشحال مي شود. حالش به هم مي خورد
سفيد مي شود  و از حال مي رود.دلم برايش مي سوزد. قلبش كه مي گيرد قلب من هم به درد مي آيد .بي كس و تنها مانده . نه كه بي كس باشد اما هست. فكر مي كند چون من نيستم تنهاست. فكر نمي كند اگر من هم بودم مثل بقيه رفته بودم سيِ خودم. اين فكر ها را نمي كند فقط اشك مي ريزد. بي صدا و توخولي اشك مي ريزد. آن قدر كه در طول اين سال ها شايد اندازه آب اين رودخانه اشك ريخته باشد. مي رود با من كه توي قاب به او مي خندم حرف
مي زند ،قربان صدقه ام مي رود، مي بوسدم. نمي گذارد يك ذره گرد و غبار رويم بنشيند.
هميشه مواظب درخت صنوبر من است،آبش مي دهد ،نازش مي كند، قربان قدش مي رود، كه از تمام درخت هاي آن اطراف بلند تر شده. هنوز كتابهايم راروي طاقچه گرد گيري مي كند.
هنوز دوچرخه ام را گه گاه مي شورد و زير يك ملافه گوشه ي دهليز برايم نگه داشته است.
همه اش مي گويد دريغ از يك نشانه يك مشت خاك يا يك تكه لباس، دريغ از يك سنگ قبر. همه اش فكر مي كند من گم شده ام، بي نشان شده ام  ، رفته ام. اما آخر من كه اين جا هستم خيلي سال است. حتي خودم ديدم كه آمدند آن طرف را كندند ، خاك ها را زير و رو كردند ، استخوان ها را بيرون كشيدند. حتي قواص ها آمدند اين دور و اطراف  رفتند زير آب. مثل ماهي پاهايشان را تكان تكان مي دادند و مي گشتند.  چند تا پلاك هم پيدا كردند. ما هم همان جا ها بودیم. اما نديدند. پلاكمان را هم نديدند. زير گِل ها بود .كنار پوكه ي 
توپ ها و خمپاره ها كه زنگ زده اند و نصف بيشترشان در خاک حل شده. همان توپ هائي كه
شب از اب رد شدند و زوزه كشان آمدند اين طرف ، افتادند لاي علف هاو ني ها . قبل از آن كه توپها بيايند ما آن جا نبوديم. يك جاي ديگر بوديم با حسن وعلي و كاوه و مراد ويوسف. آن شب حاجي  بعد از نماز مغرب برايمان حرف زد، آماده مان كرد بعدش هم .روبوسي و خداحافظي و
وصيت نامه .  سوار قايق که  شديم همه بودند .وسط اب پیاده شدیم.زدیم به دل اروند.انوقت شب  توی ظلمات مطلق.ساکت و بی صدا.وهمش نگفتنی بود.باید می رفتیم امو زشش را دیده بودیم تمرین کرده بودیم.امانمی دانم چطور شد.وسط ابها ی خروشان یکهو انگارقیامت عضما شد.انگار اسمان سوراخ شد و تیر و ترکش باریدن گرفت .انگار اخر الزمان شد.حکایت ان شب گفتنی نیست.فقط خدا می داند و بس.طنابهائی که بچه ها را به هم وصل میکرد رها شد .بچه های مردم دسته دسته با اروند رفتند.طوری که انگار قرار بوده بروند.اب در اغوششان کشید و با خودش بردشان.من با همین چشمهایم انها را دیدم. دسته دسته با اب جدال کردند.اما بی فایده بود.با خودش بردشان.ما خودمان را هر طورکه بود با چه سختی و مشقتی  به ساحل رساندیم .اما چه رساندنی.منتظرمان بودند .با چشمهای ازهم دریده ی شان لب اب منتظرما بودند.چه کینه ای توی ان نگاهها بود.خدا میداند.گفتیم اسیر شدیم.دل از خانه وشهر و دیار کندیم.به هم دیگر نگاه کردیم و به هم امید دادیم.از زمین و اسمان گلوله می بارید.شب مثل روز میشد و باز شب میشد.قیامتی شده بود.افتادند به جانمان .با هرچیز که دستشان امده بود می زدند.فحش میدادند.روی گلها می کشیدندو می زدند.بعد کنار اب جمعمان کردند.گفتیم اسیر شدیم.حالا لابد میبرندمان به عقب.اما خبری نبود .با هم عربی حرف زدند.رفتند .امدند.پچ پچ کردند.فریاد زدند.سیلی زند .نعره کشیدند.و دست اخر تصمیمشان را گرفتند.امدند دستهایمان را بستند.گفتیم اسیر شدیم.الان می برندمان عقب.اما خبری نبود.بلاتکلیف مانده بودیم.بلاتکلیفی خیلی بد است.انهم شب.اسیر دشمن.کتک خورده .غریب.بعد صدای بولدوزر امد.کمی ان طرفتر از اب کارمی کرد.لابد سنگر میکند.صبح توی راه بود.کاش صبح میشد.اقلا معلوم بود کجائیم.اما نشد .هنوز نشده بود که امدند سراغمان .تعال تعال کردند.بلند شدیم.همراهشان رفتیم.با بدنهای کوفته و خسته.دنبالشان رفتیم.رسیدیم کنار کانال.همان که بولدوزر تازه کنده بودش.بوی خاک نم دار می امد .بینشان هم همه ای در گرفت.انگار برسرما بود.انگار غریب بی صاحب گیراورده بودند.عده ای می خواستند  تیر بارانمان کنند.عده ای می خواستند تیرخلاصمان بزنند.مانده بودیم حیران.با دستهای بسته.بعد گفتند کنار هم ردیف بخوابید.اشاره کردند.ردیف کنار هم.مثل دندانه های شانه.من با امین و رضا بودم. حالا دیگر حدس زدیم که چه کارمان دارند.اشهدمان را خواندیم.خوب همدیگر را نگاه کردیم.لحظه ها کش می امدند.خوابیده بودیم.ولی انگار داشتیم می دویدیم.با تمام توان.یک نفس دویدم رسیدم به خانه ی مان .هر چهار نفرشان خوابیده بودند .انگار نه انگار که چه جنگی بوده.دلم قرص شد .خیالم راحت شد.ارام گرفتم. .بولدوزر روشن شد .منوری اسمان را روز کرد.دیدمش.با ان پنجه ی پراز خاک درست بالای سرمان ایستاده بود.منور خاموش شد.و ناگهان انگارکه لحاف سنگینی رویمان کشیده باشند دیگر هوا نبود .بعد ریزه های شن رفتند توی دهان وچشمهایم.اما تا امدم سرم را تکان بدهم چشمهایم گرم شدند و خواب امد توی انها لانه کرد.بعدش را نمی دانم.اما سالهاست که این جا هستیم.خیلی سال.  
 صبح كه خورشيد درآمد ديگرهيچ خبري نبود ، آب بود و پرنده ها و ني ها  و علف ها. باد هم بود كه به همه جا سرك مي كشيد
 وپشت ني هاي  كنار اب هم ما بودیم. نمي دانم چه خبر شده بود كه همه جا اين قدر ساكت بود. اصلا انگار نه انگار كه ديشب چه خبر بوده . اگر همان روز مادرم  آمده بود آین جا حتما پيدايم مي كرد. آن وقت ديگر فكر نمي كرد كه گم شده ام.چند وقت بعدش امدند دنبالمان و قايق ها توي اب  و لاي ني ها به راه افتادند با آن سرعت زيادشان .طوري كه  انگار نوك قايق  براي خودش توي هوا مي رفت. حتي آن جا هم آمدند. كنار آب ، جايي كه قبلا ما بودیم. انگار دنبال چيزي مي گشتند . اما دستهای بسته ی زیر  خاک  را نديدند و پلاكمان  را كه به ریشه ها  گير كرده بود . هنوز هم آن جاست زير گل ها .بغل نی ها. تو را به خدا برويد اين ها را به مادرها یمان   بگوييد. كه گم نشده ایم جايي نرفته ایم. فقط خيلي با احتياط بگوييد كم كم برايشان تعريف كنيد آخر مي ترسم دوباره حالشان بد بشود.
 .پروين برهان شهرضائي
 

کلمات کلیدی این مطلب :  استخوانهای سفید و دستهای بسته ،

موضوعات :  اجتماعی ، ادب و مقاومت ، سایر ،

   تاریخ ارسال  :   1394/3/5 در ساعت : 2:49:22   |  تعداد مشاهده این شعر :  984


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

بازدید امروز : 12,945 | بازدید دیروز : 19,763 | بازدید کل : 123,971,545
logo-samandehi