تضمین غزلی عاشورایی از (فاضل نظری )
دارد پر پروانه سر پر زدنش را
دارد دل این شعله غم سوختنش را
دارد به تن خویش غزل پیرهنش را
(آن کشته که بردند به یغما کفنش را
تیر از پی تیر آمد و پوشاند تنش را)
ماهی که به هم ریخته اندام نجیبش
ماهی که نمایان شده لبخند عجیبش
ماهی که " مضاهر " شده اینگونه "حبیبش"!
(خون از مژه می ریخت به تشییع غریبش
آن نیزه که می برد سر بی بدنش را)
بر خواست و با نام خدا ترک وطن کرد
برخواست و با شوق گذر از تن و "من" کرد
یکبار دگر فکر به قرآن کهن کرد
( پیراهنی از نیزه و شمشیر به تن کرد
با خار عوض کرد گل پیرهنش را)
این دُر به سفر رفته که دُردانه بسوزد
این زلف پریشان شده تا شانه بسوزد
حالا که خدا خواسته جانانه بسوزد
( زیباتر از این چیست که پروانه بسوزد
شمعی به طواف آمده پرپر زدنش را)
" افشانده شرف را به بلندای دلیران"
آمیخته با داغ و غم و درد اسیران
آوخ چه کند با دل سرگشته و حیران
( آغوش گشاید به تسلای "عزیزان"
یا خاک کند یوسف دور از وطنش را)
با بیرق" لا حولُ و لا.."، پرچم اسلام
چون هدهد بی تاب، سرا پا شده پیغام
بعد از گذر از واقعه ی کوفه ی بد نام
(خورشید، فروزان شده در تیرگی شام
تا باز به دنیا برساند سخنش را)