ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



استاد ابوتراب طلوع کیست؟
*یادی از پزشک و شاعر پیر«استاد ابوتراب طلوع کاشانی»
...«متاسفانه اغلب شاعران مثل اغلب مردم آنطور که می نمایند نیستند.یک مردی در همسایگی من شاعر خوبی بود.و بعدها شهرتش ایران گیر شد.در شعرش چنان از مادر و محبت مادری سروده که می پنداری قدیسه ای را توصیف می کند...اما من که در همسایگی شان بودم می دیدم روزهایی را که شیون و ناله نفرین مادر در حق آن فرزند ناخلف سقف فلک را خراش می داد.مادر بدبختش را خیلی اذیت می کرد و حتی دست رویش بلند کرده بود...آخرش هم عاق والده شد.یعنی خدا چنان در کاسه اش گذاشت که به منتها درجه ی از انحراف اخلاقی رسید.حبه های تریاک را در عرق سگی حل می کرد و صبح ناشتا می نوشید تا به اوج نشئگی برسد و شعر بگوید!دلم برایش می سوخت با اینکه می دانستم تقاص ظلم به مادر را پس می دهد.می گفتم :احمق!تریاک در عرق حل می کنی می نوشی فردا جگرت از هم می پاشد و چنین هم شد.هنوز جوان بود و در اوج شهرت که مبتلا به سرطان شد و مرد....» از دفتر خاطرات «ابوتراب طلوع».
***
روبرویش نشسته ام و زل زده در چشمانم همچون کودکان سه چهار ساله.از نگاه به چهره ی پیر و چروکیده اش با آن گوشهای بزرگ و چشمهای درشت اما وق زده خنده ام می گیرد.خود را سرزنش و کنترل می کنم.با خود می گویم این مرد که در مقابلت نشسته است و چند روز دیگر 104 سالگی اش را بایستی جشن بگیرید کم آدمی نیست.دومین پزشکی است که در کاشان طبابت مدرن را آغاز کرد.امروز اگرچه مشاعرش را از دست داده و در حین گفتگو با او دو دقیقه حرفهای نامفهوم می زند و پنج دقیقه به خواب می رود و باز دوباره بیدار می شود و حرف می زند و این دور و تسلسل تا وقتی که پیشش نشسته باشی ادامه دارد روزی وزنه ای قابل در طبابت و ادب و شعر و تعلیم هنر بود.استاد ابوتراب طلوع دایی مادربزرگم است.آن سالها که هنوز مشاعرش کار می کرد از خاطرات خود با بزرگان کاشان -یکی مثل سهراب سپهری-می گفت و اینکه سهراب را در طفولیت برای مداوا نزد او می بردند و اینکه سهراب طفل ریقونه ی بسیار ضعیفی بود و اینکه بعدها که بزرگ شد پزشک دوران کودکی اش را از یاد نبرد و در گلستانه که استاد ابوتراب را باغچه ای بود هفته ای دوسه روز مهمانش می شد و «درگلستانه چه بوی علفی می آمد» را در آن باغچه سروده بود و اینکه: سهراب مرا به خانه ی پدری اش برد و در زیرزمینی نمور دهها تابلو نقاشی اش را که خاک می خورد نشانم داد و یکی از بهترینهایش را تقدیمم کرد که بعدها دوستی فرانسوی چشمش را گرفت و من هدیه اش کردم.
به استاد ابوتراب می نگرم که خبر ندارد دو فقره از آن تابلوها را اخیرا نزدیک به دو میلیارد تومان فروخته اند و چه کیفی می کنند میراث خواران سهراب.
و به یاد حرفهای استاد ابوتراب در سالها پیش می افتم که :گفتند سهراب سرطان خون دارد.برای تهیه ی داروهایش که باید از خارج می آمد دستش خالی بود و آخر هم آن داروها به او نرسید و مرد.
...ومن قصد دارم دفتر خاطرات استاد ابونراب طلوع را که بالغ بر 800 برگ است -با آن خط ریز اما خوش و خوانا- بازنویسی کنم و ارائه دهم.اوتراب بزرگ که این روزها 104 ساله خوهد شد در جوانی شاعری شیرین زبان بوده است.دفتر شعرش را که می گشایم با غزلهایی جاندار روبرو می شوم.نمونه را اینک غزلی از او تقدیم می کنم تا بعد:


دلم که  شکوه  ز   دست   تو   با   خدا می کرد
میان  شکوه    نهانی     تو   را     دعا می کرد

به  روی   گونه ی  من   اشکها  گره می خورد
که  دل  ز   کار   فرویسته  عقده  وا   می کرد

برای  آن که   بدانی  چه   می کشم    ای کاش
خدا  تو  را  به یکی  چون  تو   مبتلا   می کرد

خیال وصل  تو ای فتنه  خواب شیرینی   اســت
مرا   اگر   غم  هجران   دمی  رها    می کرد

به  یاد  توست   همه  لحظه های   زندگی   ام
دل  تو   کاش که یک  لحظه   یاد ما   می کرد.



کلمات کلیدی این مطلب :  ،

موضوعات :  اجتماعی ،

   تاریخ ارسال  :   1392/5/16 در ساعت : 11:59:3   |  تعداد مشاهده این شعر :  648


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

سید علی اصغر موسوی
1392/5/16 در ساعت : 16:21:25
احسنتم آقا
خیلی جالب بود
تاریخبرای همه عبرت است !
علی یارت
سلام به استاد برسان
یا حق.
________________
درود بر استاد فرزانه و ادیب ارجمند و سید بزرگوار.از اینکه با حضورتان شاگردنوازی کرده اید ممنونم.من و ابوی هم شما و هم کارهای همیشه فاخر و دلنوازتان را دوست می داریم.جالب است بدانید والده ی ارادتمند زاده ی قم مقدس است.جالبتر اینکه پدر کاشان زاد -مادر قم زاد و من تهران زادم!
محمود کریمی‌نیا (کریما)
1392/5/16 در ساعت : 13:49:50
درودبر شما

دست مریزاد.
------------------
سلام و درود بر شما.از اینکه این مطلب مورد توجهتان قرار گرفته است خشنودم.
امیر سیاهپوش
1392/5/21 در ساعت : 15:16:33
برای آن که بدانی چه می کشم ای کاش
خدا تو را به یکی چون تو مبتلا می کرد
بازدید امروز : 2,160 | بازدید دیروز : 13,525 | بازدید کل : 124,386,743
logo-samandehi