ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



غزل



 






مثل همیشه ... 


 



 



زن ، سر به زیر، آمد و یک نان گرفت و برد



مثل همیشه، تلخ و پریشان، گرفت و برد



نان را فشرد توی تمنای دست خود



از شاطر او نه نان ، به خدا جان گرفت و برد



پولی نداشت، مثل همیشه، شکسته گفت:



"خیرت دهد خدا" ، و به دندان گرفت و برد



" نانوا چه فکر می کند آیا، که من کی ام ؟!



دستم تهی ست، یا که...؟! " ، و لرزان گرفت و برد



یک ُقرص نان، چه سهم بزرگی ز زندگی !



زن سر شکسته، راه خیابان گرفت و برد



وقتی رسید زن به کنار غرور خویش



جای غرور، یک دل ویران گرفت و برد



پایان این غزل، به گلو ُبغض زن شکست



زن را دریغ ! هق هق باران گرفت و برد... 




کلمات کلیدی این مطلب :  غزل ،

موضوعات : 

   تاریخ ارسال  :   1390/4/11 در ساعت : 15:27:41   |  تعداد مشاهده این شعر :  975


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

مصطفی پورکریمی
1390/4/11 در ساعت : 16:27:8
سلام جناب استاد اسماعیلی
پایان این غزل، به گلو ُبغض زن شکست

زن را دریغ ! هق هق باران گرفت و برد...

غزلی خوب و متعهدانه که نگاهی ظریف به معضلات اجتماعی دارد با بیانی روان و همه فهم
مؤید باشید .
سیاوش پورافشار
1390/4/11 در ساعت : 18:31:33
سلام استاد بزرگوار
خوشحالم که غزل اینقدر زیبا درد اجتماعی را می تواند بیان کند که بتوان گفت دوران غزل هر گز پایان نمی پذیرد
ما را مستفیض فرمودید استاد
احسان اکابری
1390/4/11 در ساعت : 16:24:46
سلام آقای رضا اسماعیلی

شعری زیبا و در عین حال غمگین از شما خوندم
امان از این تکه نان
خدا لعنت کنه کسانی که حق دیگران رو میخورند
نعمت های این دنیا برای همه انسانها کافیه و دلیل این اوضاع هم طمع کاری و جنایت کاریه عده ای خاص هست
براتون بهترین هارو آرزو دارم
محمد وثوقی
1390/4/11 در ساعت : 16:2:32
سلام استاد
غزل زیبایی بود اما مضمونش مو را به تن آدم راست می کند. از آن واقعیات تلخ این روزهاست. به نظرم جزو اشعار اجتماعی بسیار خوب روزگار ماست که ارزش تاریخی هم قطعاً خواهد داشت. مستدام باشید.
بازدید امروز : 33,495 | بازدید دیروز : 58,829 | بازدید کل : 124,050,924
logo-samandehi