يا محمّد! اي پناه فرشيان
تكيهگاه كائنات و عرشيان
باغبان ياس پُربار خدا
بوسهات مُهر گلوي كربلا
با وجود تو زمين معنا گرفت
خلقت هفت آسمانم پا گرفت
اي امين روزگاري كه در آن
نطفه ي حوّا به كامش شد نهان
تا درون سينهات کوثر نشست
پشت لات و هبل و عزّي شکست
قبله حاجاتمان ابروي توست
آبروي شيعه هم از روي توست
جان زهرايت! شفاعت ميكني؟
شيعه را فردا حمايت ميکني؟
از حراي چشم خود گفتي بخوان
شيعه! معناي درستت را بدان
شيعه يعني مصطفي و مرتضي
شيعه يعني يك علي و يك خدا
شيعه يعني دست حق، دست علي
دين احمد را علي اول ولي
شيعه يعني قدّ يك كوفه غريب
همنشين روي چاه و بوي سيب
شيعه يعني همچو ياسي پشت در
حامي مولا شوي با چشم تر
شيعه يعني تشنه ي عشق حسين
همنواي ني نوا با شور و شين
شيعه يعني يك بغل «أمن يجيب»
زمهرير جمعههايي بيحبيب
شيعه يعني رهرو راه ولي
ترجمان لا فتي إلا علي
شيعه بودن بهترين عيناليقين
همنشين ساقي كوثر همين.
درد دل دارد قلم، در محضرت
در شب «يلدا» يي اش، با معذرت:
در نبودت زور و زر، قدي كشيد
پرده ي چشمان آدم را دريد
سكّه - سكّه روي هم انباشت و
نام آدم را ز خود برداشت و
سيب سرخ شهوتش را از بهشت
چيد و با يك خط تازه، هي نوشت:
هر كه با تقواترين مردم است
نزد چشمان سفيدش، پست پست
انتظاري ميكشيم از پشت ابر
با تمام ندبه و آيين صبر
تا كه در آدينهاي پر كفر و كين
يوسف - اَت آيد به كنعان زمين
تا كه احزان را گلستاني كند
خاك را منهاي ويراني كند
شيعه در آن روز معنا ميشود
در صراط ذوالفقارت ميرود