اگر از تبِ عشقِ تو از تنِ من شَرَری به کرانِ جهان برسد
نَگُذارم از این شَرَر ای همه جان به وجودِ تو ذَرّه زیان برسد
چه خُجَستهفَرَم که دلم شده رامِ نه جز تو کسی که به عشوهگری
نگذارد از آینهگی به دلم سرِ پنجهیِ غیظِ غمان برسد
نکند فقط از سرِ غفلتِ من بزند به سرش تبِ هرزهدری
خط و خالِ تو را خَطَری خَشِن از خَمِ خَنجرِ خشمِ خَزان برسد
به فرشتهخصالیِ دلبرِ من که توئی تو فقط، نَسِرشته خدا
نه به حدّ جمالِ تو حُسنِ پَری، نه به قَدّ تو سرو چمان برسد
نگرانیات است اگر از خَطَری، شَرَری، چه غمت؟ بخدا به تو من
خَطَری نگذارم از این برسد، شَرَری نگذارم از آن برسد
قَدَمَت برسد چو به کوچه ببین، چه نشاطِ مُبَرهَنَم است از این
که به سُنبلِ زلفِ مُعَنبَرِ تو، سرِ لحظه نسیمِ وَزان برسد
تو سرشتِ برشتهیِ عشقِ منی، تو فقط، تو فرشتهیِ عشق منی
که گمان نکنم به سرآمدیِ حَدِ حُسن تو شَأنِ گمان برسد
تو قرار منی، تو وقار منی، تو مدارِ منی، تو بهارِ منی
به لبم نه کم از غمِ دوری تو، بفدای تو جان، هله، جان برسد
اگر از تبِ عشقِ تو از تنِ من شَرَری به کرانِ جهان برسد
نَگُذارم از این شَرَر ای همه جان به وجود تو ذَرّه زیان برسد