درود بر شما.
غزل عاشقانه وگله آمیز ی خواندم.
باید به عرض برسانم که احساس می شود از ردیف «نمی گیرد چرا» نتوانسته اید بهره لاارم را ببرید وبه اصطلاح از آن کار بکشید.
غرل با بیت:
خانه خــرابی های دل سامان نمیگیرد چرا/ دلشــوره های لعنتـی پایان نمیگیرد چرا/شروع می شود.
اما دربیت دوم..«روزی دو چشم....» شاعر حتما می داند که اگر فقط به گفتن چشم بسنده می کرد منطورش را می رساند پس کلمه ی «دو » می تواند حشو باشد....
(...می شد بگویند:یک روز چشم روشنت شد قبله گاه حاجتم....مسئول بخش نقد)
روزی دو چشم روشنت شد قبلهگاه حاجتم / رفتی، دل خوش باورم ایمـان نمیگیرد چرا/
درپایان مصراع نوشته اید «ایمان نمی گیرد چرا »... که باید میگفتید «ایمان نمی آرد چرا»...
تا ژالههای چشم من افتاده در دشتو چمن / ابـر سیــاه آسِمــان بــاران نمیگیـرد چـرا/
بین دو مصراع چندان ارتباطی نمی بینم.
باید می گفتید :بس که از چشمان من ژاله بردشت وچمن باریده نیازی به باریدن باران نیست... مگر این که مصراع
اول را طوری تغییر بدهید که باغصهها سر میکنم هر روز وشب ...باران نمی گیرد چرا در مصراع دوم معنا بگیرد.
این قصــهی دیوانگی آسان نمیگیرد چرا/
این دیوانگی با من بگو آسان نمی گیرد چرا ... اگر این گونه. می گفتید مفهوم رساتر می شد.
عطر تنت جامانده بر هرگوشهی تختوتنم / تبریز آغوشم از آن، یک جان نمیگیرد چـرا/
چه ارتباطی بین عطری که بر تخت وتن جامانده باتبریز آغوش دارد وآن هم یک جان گرفتن که کلمه ی یک قطعا حشو است حتی اگر بپذیریم که آغوش تب ریز را به آغوشی گرم وتب دار تشبیه کنیم که بین تب وریز باید فاصله باشد.
راهی نمانده بعد از این تا معبد چشمـان تو / قلـب پریشـانت دگــر مهمـان نمیگیرد چرا /
این بیت مشکلی ندارد.
(البته به نظر نمی رسد مهمان نگرفتن معنای مهمان نپذیرفتن ومهمان نخواستن بدهد...باز هم مسئول بخش نقد)
دلهـا شکست و غصهها شد میهمان هردلی / نفـرین و آه عاشقـان دامان نمیگیرد چــرا/
دامان چه کس یا چه.چیزی را نمی گیرد
دلواپسـی های مــرا شـاید نفهمـی تو، ولـی / درد دل وامـاندهام درمـان نمیگیرد چرا/
در این جا نیز ردیف باید درمان نمی گردد یا درمان نمی یابد می بود.