نام شاعر : عظیمه ایرانپور وب سایت شخصی
شغل : ....
تحصیلات: ...
تاریخ عضویت در سایت : 1392/11/29 در ساعت : 11:24:40
کد حمایت از من برای وبلاگ شما
غوغای آرامش
این دفتر شامل غزلهایی است که از 2 سال قبل تا به حال سروده ام
زندگی نامه شاعر
بهار در نیمه راه خود در حوالی بهشت بود و شکوفه ها کم کم به بار می نشستند در طلوع ایستگاه یازدهم چشم دختری به آغوش پر مهر مادر باز شد مادری فرشته نام و فرشته فام فرشته سان و فرشته جان فرشته ای که به بهار دوم دخترش نرسیده، تفاوت او را با دیگر فرزندان حس کرد و دلش لرزید و خود را در آغاز راهی دشوار برای رفع مشکلات دختر دید . سالها به آسمان دعا پرید و در راه درمان دوید تا بداند راه های علاج دختر به نتیجه ی دیگری جز صبر و رضای الهی نمیرسد و این نه به مفهوم ناامیدی، که یعنی تلاش و پذیرش که نومیدی در مرام مادر و پدر نیست عشق پدر و مادر، دختر را باوجود تمام ناتوانی ها به مدرسه رساند او پیش میرفت و بیماری نیز پیش تر. روح دخترانه اش عاشق شور و هیجان و جسم نحیفش در مسیر تحلیل توان. سرمست زندگی بود و پابست صندلی چرخدار. اگرچه سالهای ابتدایی را موفق و درخشان پیش رفت، ولی پیشروی بیماری مانع ادامه تحصیلش شد. روزی رسید که صندلی چرخدار که برای همه کابوس است، برای او رویا شد!
دیگر مدرسه نرفت. روح شلوغ و سرزنده ی دختر با جسم ضعیفش کم کم هماهنگ شد. افسردگی و احساس پوچی و بی هدفی روحش را داشت زمینگیر می کرد. تا جایی که از آدم ها فراری شده بود. دختر حوالی بهشت برای خود جهنمی ساخته بود و در آن می سوخت. دلگیر و خسته از زمین و زمان و حتی از خدا! پدر و مادر برای یک لبخند او از جان مایه می گذاشتند. کم کم دختر حس کرد واژه ها در سرش شورش کرده اند. و راهی به بیرون می جویند. برای اینکه کمی آرامشان کند آنها را بیرون کشید و کنار هم چید. کم کم احساس کرد بی شباهت به شعر نیستند. اطرافیان تشویقش کردند تا نوشته هایش را در یک دنیای مجازی به اشتراک بگذارد. دختر هم برای سرگرمی و خوشحال کردن پدر و مادر می نوشت. و کم کم با نوشته های دیگران هم آشنا شد. در مدت کوتاهی پنجره های دیگری از زندگی روبه روی خود دید. روزی پیامی از کسی دریافت کرد که دیگران استاد خطابش می کردند و دختر هم بارها با سروده های زیبایش احساس آرامش کرده بود. پیامی با این مضمون: "شما استعداد سرودن دارید ولی باید آموزش هم ببینید." دختر تلاش کرد شرایطش را برای پیام آور مهربانی شرح دهد. برای خودش هم عجیب بود چطور آنقدر راحت درمورد خودش و شرایط خاصش می نویسد. همیشه حرف زدن درمورد بیماری اش برایش سخت بود اما آن روز همه چیز را بی ترس و دلهره نوشت. و توضیح داد که شرکت در نشست ها و انجمن های ادبی برایش مقدور نيست. و در ناباوری پاسخ شنید: " خودم کمکت میکنم." مدتها بعد دختر فهمید کمک پیام آور مهر چقدر عمیق و گسترده بود. کمکی فراتر از آموزش قواعد سرایش و نه فقط در اندازه ی دلگرمی برای نوشتن و سرودن، و نه به قدر آشنایی با دوستان شاعر و دورکردن حس تنهایی و گوشه گیری از وجود دختر، بلکه ورود او به دنیای حقیقی شناخت و رسیدن به آرامشی عمیق و پایدار. استاد برایش از تسلیم و رضا نوشت و دختر عاشق پروردگارش شد. عشقی که مرهمی سحرآمیز بود بر زخم های روحش. استاد برایش از بزرگی خدایش نوشت و دختر نگاه گرم پروردگارش را در میان واژه ها حس کرد.
شعرهای پیش رو حاصل غوغای واژه های دختری ست که با نگاه گرم خدا به آرامش رسیده است.